وقتی در راه بودم میدانستم که باید از کجا شروع کنم و به کجا برسم، ولی وقتی به سوال دوم رسیدم، فهمیدم که در مسیر سختی قدم گذاشتهام. سوالها به جواب نمیرسید، یعنی با هر سوال وارد فضایی میشدیم که برای بیرون آمدن از آن باید از راههای پرپیچ و خمی میگذشتیم و تازه هنگامی که دری برای خروج پیدا میکردیم، از یاد میبردیم که با کدام سوال به اینجا رسیدهایم. برای من شبیه علامت سوال است. هر پاسخش، پرسش تازهای برایت خلق میکند و انگار از این که برای کشفش باید تلاش کنی، لذت میبرد، ولی گاهی هم به تو فرصت میدهد که چند ثانیه نفس تازه کنی تا با پاسخ بعدیاش ناک اوتت کند. شرمندهام اگر نمیتوانم همه متن گفتوگوی خاطرهانگیزم را با دوستم که سالهاست بین عشق فوتبال و سینما مردد است، در این مقاله بگنجانم.
– اولین جام جهانی که به خاطر دارید، مربوط به چه سالی بود؟
۱۹۷۸ که انگلیس قهرمان شد.
– چندساله بودید؟
حدودا ۱۴ساله.
– و طرفدار چه تیمی؟
در آن روزها طرفدار ایتالیا بودم، هرچند که در همان دوره از جام جهانی ایتالیا از کره شمالی شکست خورد و در مقدماتی حذف شد.
– پس ایتالیا زیاد هم فرقی نکرده؟
در جام جهانی این دوره که ایتالیا فاجعه بود. دوست داشتم آرژانتین قهرمان شود که نشد، ولی از بازی و قهرمانی اسپانیا هم لذت بردم.
– فوتبال چطور وارد زندگیتان شد؟
در کودکی به علت کار پدرم در شهرستان زندگی میکردیم و مثل همه پسربچههای آن روزها تنها سرگرمیمان فوتبال بود.
– همان داستان معروف زمین خاکی.
ما در قبرستان متروکهای که نزدیک خانهمان بود، بازی میکردیم. هر روز هم کلی پول خُرد پیدا میکردیم، پولهایی که مردم به عنوان صدقه و کفاره، نذر اموات میکردند. ما که نمیدانستیم این پولها برای چه روی زمین ریخته شده، آنها را جمع میکردیم و غروب با آن به سینما میرفتیم. هر بلیت سه ریال. تازه من و برادرم چون کوچک بودیم، میتوانستیم یک بلیت بخریم و روی یک صندلی بنشینیم.
– پس سینما از همان اول همراه فوتبال بود؟
همراه که نه، بیشتر در تقابل با هم.
– و اینطور که پیداست این تقابل حالا حالاها ادامه دارد.
خودم هم همین طور فکر میکنم. هر دو را دوست دارم و از دست هیچ کدام هم خلاصی ندارم.
– برگردیم به فوتبال و اولین تیم باشگاهیتان.
تیم آرش. یک تیم محلی در غرب تهران. ما به تهران برگشته بودیم و در یکی از فقیرنشینترین محلات تهران زندگی میکردیم. در همان سالها، رادیو، در سطح نوجوانان محلات، جامی را برگزار کرد که تیم ما در آن شرکت کرد و در همان دور مقدماتی حذف شد.
– یک شروع توفانی!
برای تیم نه، ولی برای من چرا. در آن بازیها تیمهای صعود کرده، میتوانستند از بازیکنهای تیمهای حذف شده به عنوان یار کمکی استفاده کنند و تیم لکوموتیو مرا انتخاب کرد و ما به فینال رسیدیم. در فینال این مسابقات، برای اولین بار در امجدیه بازی کردم.
– استرس نداشتید؟
به استرس نرسیدم. قرار بود بازی در ساعت سه شروع شود و مربی ما – مدد نوعی که همه آقا مدد صدایش میکردند – از ما خواست که حدود ساعت دو در ورزشگاه حاضر شویم. من قبل از رفتن به استادیوم، به رستوران رفتم و یک ظرف چلوکباب با دوغ خوردم. به خیال خودم داشتم انرژی ذخیره میکردم. بازی که شروع شد، سرم گیج میرفت، حالت تهوع داشتم و اصلا نمیتوانستم بدوم. بین دو نیمه آقا مدد صدایم کرد و پرسید که چرا دم کردی…
– با همین ملایمت پرسید؟
(میخندد) نه. کمی خشنتر. گفتم اتفاقا چلوکباب و دوغ خوردم که جان بازیکردن داشته باشم. آقا مدد با همان ملایمت و با پسگردنی مرا به دستشویی فرستاد تا هرچه را خوردهام بالا بیاورم. در نیمه دوم عالی بازی کردم. بعد نوجوانان و جوانان و در ۱۷ سالگی که جزو ذخیرههای تیم بودم، بعد از آسیبدیدگی کاپیتان تیم که در دفاع چپ بازی میکرد، به زمین رفتم و تا آخر لیگ تخت جمشید آن سال بازیکن فیکس تیم بودم.
– پس دستمزد فوتبالیستها در آن دوران هم رقم بالایی بوده؟
در کنار این دستمزد ماهی پنج هزار تومان حقوق میگرفتم و برای هر برد هم ۱۵۰۰ تومان جایزه. تازه این که رقمی نبود، تراکتورسازی میخواست با مبلغ ۲۵۰ هزار تومان با من قرارداد ببندد که به خاطر دانشگاهم که در تهران بود، قبول نکردم.
– چه میخواندید؟
در دانشگاه، سینما میخواندم.
– باز هم نبرد فوتبال و سینما. این بار سینما برنده شد.
گزینه اول خودم همیشه سینما بوده و خواهد بود، ولی فوتبال همیشه به نوعی از جایی که انتظارش را نداشتم، خودش را وارد زندگیام کرده. سینما برای من در آسمان بود و فوتبال در زمین.
– از اول طرفدار فوتبال بودید؟
همان روز اگر تیمی۸۲ هزار تومان پیشنهاد میکرد، به آن تیم میرفتم. ما خانواده پرجمعیتی بودیم. پنج برادر و چهار خواهر و من دلم میخواست با پولی که به دست میآورم، به خانوادهام کمک کنم.
– یعنی اصلا برایتان مهم نبود که به چه تیمی میروید؟
به هیچ وجه. مهمترین چیز برایم مبلغ قراردادم بود و درسم و سینما. به خاطر همین هم در ۲۵ سالگی فوتبال را رها کردم تا فیلم بسازم.
– ولی بعد فوتبال را به شکل دیگری ادامه دادید و فیلم هم نساختید، هرچند همیشه در سینما حضور چشمگیری داشتید.
چرا. من چند فیلم کوتاه ساختم و فقط یک بار از تلویزیون پخش شد.
– منظور من فیلم بلند سینمایی بود.
همیشه رویای ساختن یک فیلم با من است، رویایی که گمان نمیکنم به واقعیت برسد.
– شما که مشکل مالی ندارید و نباید مشکلی برای ساختن فیلم داشته باشید.
همیشه که مشکل پول نیست. فکر میکنم الان زمانش نیست. شاید یک روز فیلمم را ساختم، البته شاید.
– سرگرمی شما در آن سالها چه بود؟
فوتبال، سینما، مطالعه.
– در میان این همه گفتنی و نگفتنی، فرصت کردید عاشق شوید؟
من فکر میکنم در بعضی از دورهها عاشق شدن سخت است.
– باران الان چندساله است؟
۲۴ ساله.
– چقدر شبیه ۲۴ سالگی شماست؟
شباهت من و باران بیشتر شباهت درونی است. نگاه اجتماعی و نگاهش به مردم شبیه من است. نگاه متعهدی که نسبت به هنر دارد، عبور از مسیرها و خوانهای سخت اجتماعی، تن به دشواریدادنها، اینها چیزهایی است که من و باران را شبیه به هم میکند.
– آن زمان اطلاعات مربوط به تیمها را از کجا پیدا میکردید؟
واقعا نمیدانم. نه مجلهای بود ونه هیچ منبع دیگری. مثل الان نبود که دو نفر از روی اینترنت سریع برایت ترجمه کنند. من وقتی ۱۴-۱۳ ساله بودم، برای هر تیم دفترچهای داشتم و اطلاعاتی را که به دست میآوردم، در آن مینوشتم. یکی از دوستانم تعریف میکرد که در یکی از بازیها میخواسته اسامی بازیکنان را بداند، ولی هیچ منبعی نبوده که به آن رجوع کند.
– بیشتر بچههای همدوره با شما تحصیل کرده بودند؟
در تیمی که بازی میکردم، از ۲۲ بازیکن، ۱۸ نفر دانشجو بودند. در حالی که این تیم، یک تیم بیپول و جنوب شهری بود. وقتی به تیم بهتری رفتم، حتی یک نفر هم دیپلم نداشت. البته الان هم تقریبا شرایط به همین شکل است و ما بازیکن تحصیلکرده خیلی کم داریم.
– پست شما، دفاع چپ بود؟
بله. در بیشتر مواقع، ولی مثلا در بازی سال ۱۳۵۴ در برابر یک تیم قوی گوش چپ بازی کردم.
– خودتان خواستید که دفاع بایستید؟ فورواردها بیشتر دیده میشوند.
همیشه گلزنها محبوبترند و از هر ۱۰ نفر که جذب فوتبال میشوند، ۹ نفرشان دوست دارند در خط حمله بازی کنند، ولی من از همان ابتدا با تشخیص مربی دفاع چپ ایستادم و اعتراضی هم نداشتم.
– چپپایید؟
اتفاقا راست پا هستم!
– بازیکن محبوبتان چه کسی بود؟
یاشین، دروازهبان شوروی.
– پس چرا دروازهبان نشدید؟
مدتی هم دروازهبانی کردم، ولی در بیشتر بازیها در همان پست همیشگیام بازی کردم.
– چرا هیچ وقت به تیم مشهوری دعوت نشدید؟
چون مسئولان صلاح ندانستند من را دعوت کنند و همیشه به تصمیماتشان احترام گذاشتهام و به حرفشان گوش دادهام.
– چه کسانی در آن زمان دفاع چپ تیمتان بودند؟
دقیقا اسمشان را به یاد ندارم، ولی من از آنها خیلی جوانتر بودم، ولی لابد تشخیص مربیمان این بود که من به درد تیم اصلی نمیخورم، وگرنه حتما دعوتم میکرد.
بازدید:۶۲۹۸۴۲