بزرگی میگفت فراموشی بزرگترین نعمتی است که به انسان عطا شده است. کمی با خودتان به این جمله فکر کنید. فراموشی. بزرگترین نعمت. راستش فکر میکنم واقعا همین طوری است. اگر فراموش نمیکردیم، چه بار سنگینی را باید به دوش میکشیدیم. چه تصاویر دردناکی را باید مدام با خودمان مرور میکردیم. چه خاطرات دردآوری را باید کنار خودمان میدیدیم و… هرچند که در این میان خیلی از چیزهای خوب هم به فراموشی سپرده میشوند، اما این فراموشی واقعا نعمتی است که باید قدرش را دانست.
همه ما در زندگی روزمره خود مواردی را سراغ داریم که نتوانسته باشیم مطلب، اسم فرد یا مکان خاص و یا اطلاعات دیگری را یادآوری کنیم. شاید بسیار پیش آمده باشد که مدتها به دنبال دسته کلید یا وسایل شخصی دیگر خود گشته باشیم و خیلی موارد دیگر. همه اینها مواردی جزئی از اختلال در عملکرد حافظه را نشان میدهد که تحت تاثیر عوامل مختلف ممکن است به وجود بیاید. این عوامل هرچه باشد، آنچه که برای ما پیش آمده این است که نتوانستهایم به اطلاعاتی که مطمئن از دانستن آنها هستیم، دست پیدا کنیم. به عبارتی حافظه نتوانسته به اطلاعاتی که قبلا ذخیره کردهایم، دسترسی پیدا کند. پدیدهای که همه آن را با عنوان فراموشی میشناسیم.
فراموشی به علل مختلفی ممکن است اتفاق بیفتد. اکثر فراموشیهای عادی روزمره مربوط به مراحل حافظه هستند. وجود مشکل در هر یک از مراحل، یادآوری اطلاعات را با مشکل مواجه خواهد کرد. نظریات جدید حافظه به این مطلب تاکید دارند و فراموشی را ناشی از احتمال خطا در یک یا چند مرحله از مراحل سهگانه حافظه میدانند.
مراحل حافظه رمزگردانی، اندوزش و بازیابی را شامل میشود و میدانیم که در مرحله رمزگردانی سپردن اطلاعات به حافظه اتفاق میافتد. خطای حافظه در هر یک از این مراحل مشکل فراموشی را به بار خواهد آورد. این همان چیزی است که تقریبا برای همه با بالا رفتن سن به وجود میآید. چیزی که در نوع بدش به بیماری آلزایمر تبدیل میشود…
قرار نیست در اینجا به مباحث علمی در اینباره بپردازیم، اما سوای این بحثها خیلی وقتها، خیلی از ما (من و شما) خودمان به صورتی کاملا خودخواسته دوست داریم تا چیزهایی را فراموش کنیم. چیزهایی که شاید آزارمان میدهد. چیزهایی که دوستشان نداریم. چیزهایی که… در بیشتر موارد هم به صورت ظاهری موفق به این ماجرا میشویم، اما درنهایت باز ته ذهنمان درگیر این ماجراست و آنجایی که نباید، دوباره و چندباره ماجرا را به یاد میآوریم. این ماجرای ذهن فراموشکار ماست. خیلی از ما میخواهیم فراموش کنیم و ادایش را در میآوریم و خیلی از وقتها با این ماجرا دیگرانی را آزار میدهیم، اما به مرور خودمان هم به همین ماجرا دچار خواهیم شد.
جالب است بدانید این بزرگترین درد انسان از ابتدای خلقت تا امروز بوده و هست؛ فراموش شدن و دیده نشدن. و این درد آنجایی بیشتر اذیتت میکند که تو بیشتر از آدمهای دیگر توی چشم باشی و بعد فراموشت کنند. این همان چیزی است که بعدها به آن سندرم افسردگی ستارگان میگویند. چیزی که در مورد همه ما صادق است، اما…
فراموشم نکن…
فراموش نکن، چیزی است که تا به حال بارها و بارها من و شما با خودمان تکرار کردهایم. فراموشی در کنار تمام نعماتش بد دردی است. سوای تمام فراموشیهای خودخواسته فراموشی از آن دردهایی است که همهمان دوستش نداریم. ماجرای عجیبی است. احساسی دوگانه است. اتفاقی که هم دوستش داریم و هم از آن متنفریم. میشود ساعتها دربارهاش اندیشید و گفت و نوشت، اما باز هم درنهایت این حس دوگانهاش بدجور به هم میریزدت. نمیدانی بالاخره باید دوستش داشته باشی یا نه؟ نمیدانی چطور باید با آن برخورد کنی. نمیدانی… نمیدانی… نمیدانی… نمیدانی بگویی درد عزیز. نمیدانی بگویی درد عجیب. نمیدانی بگویی اتفاق تاسفبار. نمیدانی…
وای خدای من نمیدانم باید چطوری در این سطور سرگشتگیام را درباره این موضوع برایتان شرح دهم. نمیدانم اصلا باید از کجا شروع کنم. کلی چیز برای نوشتن آماده کردم، اما انگار موضوع لعنتی همهشان را از ذهنم پاک کرده. فراموش کردهام انگار. نمیدانم. باید حسابی دوباره و چند باره به آن فکر کنم تا… اصلا این هم از همان موضوعاتی است که باید چند مدتی به آن بپردازیم، پس فعلا این چیزهایی را که در ادامه میبینید داشته باشید تا پرسهای دیگر برای بررسی دقیقتر ماجرایی که خودش خودش را هم تحتالشعاع قرار میدهد. فراموشی این درد عزیز تاسفآور. این…
فراموشکاری!
فراموشکاری واقعا نعمتی است؛ مخصوصا اگر در اثر آلزایمر باشد! چون آدم عاقل و بالغ و سالم، معمولا نمیتواند فراموشکار باشد. از مزهپرانی که بگذریم، راستش من از آدمهایی نیستم که میتوانند به آسانی همه چیز را فراموش کنند؛ مخصوصا در مورد چیزهایی که برایم مهم بوده یا برایشان تلاش کرده و روح گذاشته باشم! بالاتر از این، در مورد افراد، کسانی را که دوستشان داشته و برای دوستداشتنشان دلیل داشتهام! هرگز فراموش نمیکنم. پس، ظاهرا آدمها و مسائلی را که برایم از بعد مثبت قضیه مهم باشند، نمیتوانم فراموش کنم.
حالا عکس مسئله: در مورد مسائلی که برایم اصلا مهم نیستند و افرادی که بنا به دلایلی اصلا دوستشان ندارم، یا در زندگیام نقشی نداشتهاند و ندارند، چطور؟! معلوم است که در این مورد اصولا تلاشی برای فراموشکردن لازم نیست، چون خود به خود فراموش میشوند؛ یعنی از اول هم جایی را در ذهنم اشغال نکرده بودند.
میماند مورد سومی که فکر میکنم باید موضوع اصلی این بحث باشد: افراد یا مسائلی که نقشی بسیار منفی در زندگی فردی یا تلاشهای اجتماعیِ هدفمند و معنیدارم ایفا کردهاند.
در این مورد دو گونه رویکرد دارم
در مورد افراد، سعی میکنم – نه عملِ بد و رفتار ناپسندشان – که خودشان را فراموش کنم. به آن معنی که سعی میکنم به خاطر آن عمل یا رفتار بد، کینه و تکدر خاطری از آنها به دل نداشته باشم، که مثلا خدای ناکرده بخواهم یک وقت تلافی یا برخورد شخصی کنم. اصلا اینچنین افراد انگار که دیگر در زندگیام وجود ندارند. این البته از نظر خودم بزرگترین برخورد منفی با آنهاست. میگویید چرا؟! برای اینکه همه آدمها را دوست دارم! آدمهای خوب را هم خیلی دوست دارم و برای این دوستی و علت آن که خوبی، مهربانی، صداقت و فهم و شعور و دانش و… آدمهاست، خیلی ارزش قائلم.
وقتی کسی از اینها بری بود، یا بدتر از آن، صفاتی منفی به لحاظ انسانی داشت، به نحوی که با رفتار و عملش آسیبی به خودم، عزیزانم یا مرام فکری و اجتماعیام وارد کرد، آنقدر از چشمم میافتد و کوچک میشود که دیگر اصلا برایش ارزشی قائل نیستم تا کوچکترین جایی را در روح و فکرم اشغال کند. به نظر من، این بهترین برخوردی است که میشود با آدمهایی کرد که رفتارهایی خلاف مهربانی و صداقت و در یک کلمه، انسانیت دارند. آنها را باید از روح و روان خود تبعید کنیم. این برترین مجازات برای آنهاست؛ بیآنکه توانسته باشند زشتیها و بدیهای خود را به روح و ذهن شما منتقل کنند!
اما اینها، رفتار و اعمالشان هرگز فراموش نمیشود و اختلالی که در زندگی فردی یا اجتماعی ما ایجاد میکنند، متاسفانه گاه بسیار جدی است؛ البته با همه توانم قطعا سعی در جبران مسئله و ترمیم آن میکنم، به نحوی که آثار آن را به هر نحو ممکن جبران کنم.
پس، حرفم را خلاصه کنم: برای من در مورد چیزها و افراد مهم، چه مثبت و چه منفی، اصولا فراموشی وجود ندارد. تنها در مورد افرادی که نقش منفی مهمی را در زندگی فردی و اجتماعیام ایفا کردهاند، سعی میکنم خودشان را فراموش کنم و با عملشان مبارزه کنم؛ تقریبا شبیه همان کاری که مادر یک مقتول عزیز و بزرگ میکند! اصلا با شخص قاتل پسرش کاری ندارد؛ اصلا قصدش انتقامگیری نیست؛ به این شرط که این عمل زشت و غیرقابل بخشش محاکمه شود و دیگر هرگز، هرگز، هرگز، اتفاق نیفتد…
این نوع تلاش آگاهانه برای فراموشکردن از نوعِ «در عفو لذتی است که در انتقام نیست» یکی از زیباترین تجربههایی است که روح را پالایش میکند و به انسان، نیرویی فوقالعاده میدهد برای تلاش در جهت نهادینهشدن خوبیها و زیباییها… که معنی واقعی زندگی برای انسان و تداوم زندگیِ انسانی است…
– دختر خاله ۷۵ سالهای دارم که برخلاف تمام همسنوسالهایش به هیچ عنوان دچار فراموشی در این سن و سال نشده و نه تنها فراموشی نیاورده، بلکه با چنان دقتی همه چیز را به یاد میآورد که بهتانگیز است. از این رو تا به حال دهها خاطره کوتاه از دهه اول زندگیاش را نوشته و چاپ کرده. نوشتههایش را من تدوین میکنم. وقتی آنها را برای اولین بار میخواندم، برایم شگفتانگیز بود که چگونه ظریفترین جزئیات، از بوها گرفته تا رنگ لباسها و جابهجاشدن اشیا، مناسبات و شخصیتها را با چنین دقت به یاد آورده و نوشته.
دو روز پیش طی ایمیلی به من گفت که مشغول نوشتن خاطرات زمانی است که به اتفاق همسرش نخستین کافه – گالری را در تهران به راه انداخته بودند. در آن زمان من دانشجوی دانشکده هنرهای تزیینی بودم. ظاهرا آنها از من خواسته بودند که از همشاگردیهایم دعوت کنم بیایند آنجا و در و دیوار کافه را به سلیقه خودشان نقاشی کنند. هم کافه آنها تزیین میشد هم سرگرمیای برای دانشجوها بود. یادمان نرود این خاطره مربوط به هزار سال پیش از میلاد است. تقاضای او در ایمیل این بود که نام آن دانشجوها را برایش بنویسم.
بعد از خواندن نامه، مدتی گذشت تا به یاد بیاورم دارد درباره چی صحبت میکند. کافه را به طور مبهم به یاد آوردم، ولی هر چه فکر کردم حتی نام یک نفر از آن همشاگردیهایی که به زعم او برایشان در و دیوار را نقاشی کرده بودند به یادم نیامد. حتی یادم هم نیامد که چنین تقاضایی از من شده بود، چه رسد به این که چه کسانی بودند.
چگونه دچار چنین فراموشیای شده بودم. پاسخ نخست آشکارا، بالا رفتن سن است. ولی دختر خاله چندین سال از من بزرگتر است، چگونه او دچار این فراموشی نشده. فکرش را که میکنم، میبینم بسیاری خاطرات را در زندگیام به فراموشی سپردهام. آیا خودآگانه است؟ نا خودآگاه؟ مثبت است؟ منفی است؟
جنبههای مثبت فراموشی بسیار فراوان است. در حقیقت اگر موهبت از یاد بردن همراه با مرهم زمان نبود، چگونه میتوانستیم با سوگ از دستدادن عزیزان، با حوادث ناخوشایند زندگی، با رنجهایی که کشیدهایم، غصههایی که خوردهایم کنار بیاییم؟ ترجیح میدهم بگویم از یاد بردن، چون تصور میکنم اگر به نشانهای، علامتی، خاطرهای مربوط به آن حادثه بر بخوریم، آن را به یاد میآوریم، حتی اگر نهچندان با دقت و جزئیات. به عبارت دیگر این حادثه در بایگانی ذهن ما مدفون است و با تلنگری در ارتباط با آن از بایگانی سر بیرون میآورد. هر چند ممکن است به دلیل مرور زمان بخشهایی از آن از بین رفته باشد.
از یاد بردن، قطعا یکی از عوامل مهم تنازع بقای انسان است. اگر چنین نبود، هیچ مادری پس از فوت فرزندش زنده نمیماند. فراموش نمیکند، زمان تا حدودی از یادش میبرد. آیا فقط خاطرات تلخ را فراموش میکنیم؟ ممکن است در مورد هر فرد تفاوت کند. ولی منظور بیانم این بود که بگویم…. میخواستم چه بگویم؟
فراموش کردم.
بازدید:۵۰۹۸۸۳