مرکز مشاوره نمونه در سطح کشور در استان لرستان به همراه بهترین و مجربترین مشاوران و روانشناسان ایران
بهترین دکتر روانشناس، روانپزشک برای بهبود رابطه شما قبل و بعد ازدواج و مشاوره خانواده و مشاوره آنلاین در بروجرد ، خرم آباد ، کوهدشت ، ازنا، الیگودرز و اشتر و اشتیرینان می باشد
به فرزندانمان کمک کنیم تا بیشتر از تاریخ درس بگیرند
گاهی اوقات میتوان برای پرکردن اوقات فراغت فرزندمان، آنها را بیشتر با تاریخ آشنا کنیم که هم از گذشته درس بگیرند و تجربه کسب کنند، هم اینکه برای زندگی آیندهشان بتوانند با معلومات بالاتری وارد اجتماع شوند. درس گرفتن از زندگی پیشینیان خودش تجربه بزرگی است که در بسیاری از مواقع و در طول زندگی به دردمان میخورد و میتواند در بعضی لحظات تجربه خوبی برایمان باشد؛ پس هم خودمان بخوانیم، هم به فرزندمان بیاموزیم که چه اتفاقاتی برای این آب خاک از گذشته تا امروز افتاده و چه کسانی عمر خود را بر سر چه مسائلی از دست دادهاند تا بتوانند خدمتی به دیگران بکنند و…
باغشاه نام میدان اسبدوانی و چابکسواری است که به دستور فتحعلیشاه جایی در اطراف میدان حُر، پایینتر از میدان انقلاب تهران، ساخته شد. فتحعلیشاه هم مثل بقیه پادشاهان ایران، برای کورکردن چشم بدخواهان، هم اهل کاخ ساختن بود، هم اهل زمینخواری، در نتیجه ساختمانهایی به باغشاه افزوده شد و بعدتر در زمان نوهاش ناصرالدین شاه که کوشک و عمارت وزیران و امیران و چه میدانم بنای مخصوص مهد علیا و حرم خانه درش ساختند، باغشاه داشت تبدیل میشد به باغی زیبا و مثال زدنی که شاه در آن از سفیران خارجی پذیرایی میکرد، مسابقه اسبدوانی راه میانداخت و در برج چهار طبقهاش مینشست و قلیان میکشید و نامههای کشوری و لشگری را زغال قلیانش میکرد.
حالا خودت بگو وقتی روزنامه دولت علیه ایران، در تاریخ پنجشنبه هشتم جمادیالاولی ۱۲۷۷ درباره باغشاه و آن برج و مجسمهای که بعدها درش نصب شد مینوشت، یا وقتی کمالالملک از حوض بزرگ و ساختمانش نقاشی میکرد، کسی خبر داشت که روزی این باغ قشنگ، قتلگاه روزنامهنگاران و جولانگاه سواران خونخوار قزاقی میشود که هم مجلس را به توپ میبندند، هم مردم را میکشند. باغی به قول اعتمادالسلطنه در «نهایت امتیاز» با ۴۰۰ فواره و دریاچه و درختان بلند که ۱۰ سال بعد، محمدعلیشاه در خرداد ماه ۱۲۸۷ شمسی در آن نشست، مهمانی گرفت، به روسها شام داد و از انگلیسیها پذیرایی کرد و طرفداران استبداد را فرستاد که با توپ اسباببازیشان، مجلس تِرِکان بازی کنند. ما هم در این صفحه از همه چیز محمدعلی و لیاخوف و استبدادیان و مشروطهخواهان خبر داشتیم، الا درددل باغ شاهِشان.
بین محمدعلیشاه و مجلس و مردم از اول کار هم شکرآب بود و این وسط هم استبدادیان تندرواش را هم میزدند، هم مشروطهچیان متعصب حاضر به هیچ نوع مصالحه و آشتی نبودند. از همان روز که خدا میداند با کدام عقلی نمایندههای مجلس به مراسم تاجگذاری محمدعلیشاه دعوت نشدند، بگیر تا بالاخره روزی که عباس آقا تبریزی (که هم ترور اتابک وزیر را به اسمش نوشتهاند، هم آیتالله بهبهانی را)، بمبی دستساز را انداخت خدمت کالسکه شاه و محمدعلیشاهی را که کمکم داشت عصبانی میشد به مرز جنون رساند. مجلس هم کاری برای دستگیری خرابکاران نکرد و خلاصه شاه دستخط نوشت شکایت کرد، روزنامهها شکایت کردند و گفتند حقت بود، محمدعلی شاه دستخط نوشت و روزنامهها را تهدید کرد، اینها گفتند به حرف گربه سیاه باران نمیآید و آنها عصبانی شدند و خلاصه هیر ویری در کشور شد که نگو و نپرس.
«پس از آنکه شاه به مجلس تشریف بردند و قسم خوردند و تصور میرفت فیالجمله اعتمادی در بین آمده است، بمب روز جمعه ۲۵ صفر ۱۳۲۶ق در خیابان ماشین که به سمت کالسکه شاه انداختند و جمعی را تلف کردند و هرچه رشته بود چله کرد.»
مخبر السلطنه هدایت
در داستان لیاخوف و ماجرای محمدعلیشاه، داستان ظهور لیاخوف روسی برای ریشهکردن مشروطه را گفتیم. از نقطهنظر عادات روسها در کشورداری داستان محیرالعقولی هم نیست.
اما این وسط ماجرای باغشاه را از قلم انداخته بودیم که میرویم سر میزنیم و کنار دریاچهاش مینشینیم و گوش میدهیم به داستانها وقتی که گفتند، محمدعلیشاه تقریبا از اخبار وارده به مرز دیوانگی رسیده، چون کلاغها میگفتند انجمنها دارند آموزش نظامی میبینند، امیر بهادر رئیس کشیکخانه مغضوب مردم شده و حکم تبعیدش را خواستهاند، شاه هم حق ندارد از شهر برود تا تکلیفش روشن شود. و این در ۱۱ خرداد ۱۲۸۷ شمسی بود وقتی لیاخوف به دیدن شاه آمده بود و پیشنهاد توپزدن را به حریف داده بود.
«شاه ضمن قبول تبدیلکردن حکومت مشروطه به حکومت استبدادى قدیمى گفت: خواهش من این است که هرقدر ممکن است خونریزى کمتر باشد. ولى من در جواب گفتم: خونریزى در این جنگ مجبورى و ضرورى است. چون از باغشاه برگشتیم. همان شب از سفارت ترتیب دادیم جهت عملى که در آینده با (آشیانه دزدان) که در این شهر با طنطنه عظیم، مجلس نامیده میشود، انجام خواهیم داد.»
گزارش لیاخوف به روسیه
روز ۱۴ خرداد بود که درهای قصر با سروصدا باز شد و سربازان سیلاخوری و قزاقهای لیاخوف که دیگر قراردادش با استبداد بسته شده بود، ریختند و توی خیابان و بگیر و ببند کردند و با سر وصدا و خاک بهپاکردن شاه را فرستادند باغشاه.
میگویند مردم از تعجب شاخ درآورده بودند، وقتی نامه محمدعلی به مجلس رسید که من برای هواخوری رفتم باغ. مجلس هم با عصبانیت جواب داد: خروج ناگهانی شما برخلاف اراده ملت است و تهدید امنیت و…
این وسط بعضی مجلسیان تندرو هم اسلحه برداشتند و رفتند از مجلس پاسبانی کنند، بعضیها رفتند از علما چارهجویی کنند و بعضی مثل عضدالملک و چند نفر دیگر رفتند، مثلا مصالحه با شاه مملکت بکنند که غائله بخوابد، غافل از اینکه ۱۷ خرداد نحس بود و دستگیر هم شدند و تلگرافخانه هم به فرمان شاه بسته شد و خلاصه باغشاه شد مرکز خطر.
«از باغهای معروف تهران که سابقا در غرب تهران و خارج از شهر واقع بود و اکنون در داخل شهر قرار گرفته و محل پادگان نظامی است. در زمان قاجاریه این باغ گاه بگاه مسکن پادشاهان نیز بوده است، در سال ۱۲۸۵ ه.ش. [سال اعطای مشروطیت] مظفرالدین شاه در باغشاه مینشست.
سال ۱۳۲۶ ه.ق، محمدعلیشاه قاجار پس از آنکه با مشروطهخواهان و مجلس از در مخالفت در آمد مرکز فرماندهی خود را در این باغ قرار داد، شاه میخواسته از شهر بیرون جسته در باغشاه لشکر بیاراید و به آسانی با مشروطه نبرد کند. دستخطی داد بدین شرح: «جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود، ازین رو به باغشاه حرکت فرمودیم، پنجشنبه چهارم جمادیالاولی، عمارت باغشاه.»
از لغتنامه دهخدا
داستان خود دهخدا که در مجله صور اسرافیل، «چرند و پرند» را مینوشت، اینجا جالب میشود.
میگویند هرچقدر دلش خواست به محمدعلیشاه لیچار گفت و حتی تقاضای انحلال سلطنت را شوخی شوخی نوشت، اما محمدعلی شاه خرفت که در ۱۸ خرداد به مجلس نامه فرستاده بود و به قول خودش دستگیری و تبعید خرابکاران را خواستار شده بود، از دهخدا نام نبرد، دنبال جهانگیرخان، مدیر نشریه صور اسرافیل بود که مجلس نداد.
اما بعدا توسط نیروی شیطان و جادوگری که متخصصش بود، به دستش رسید. حالا این وسط آقای جادوگر کجا تشریف داشتند، با خانم بچهها در باغشاه مهمانی میگرفتند و اینطور وانمود میکردند که برنامه خاصی به جز آتش زدن گوسفند برای چشم زخم مجلسیها، در چنته ندارند.
«]محمد علی شاه[ سپس هشت تن از آزادیخواهان را احضار کرد که شش تن آنان بدین شرح نام برده میشوند: میرزا جهانگیرخان مدیر صور اسرافیل، سیدمحمدرضا مساوات شیرازی، ملکالمتکلمین، سیدجمالالدین واعظ، بهاءالواعظین و میرزا داودخان.
ولی مجلس با این تقاضا مخالفت داشت و سرانجام در اثر مقاومت به توپ بسته شد، وکلا از مجلس پراکنده شدند، سیدعبدالله بهبهانی و ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان و چند تن دیگر را سربازان دستگیر کردند و به باغشاه بردند. در باغشاه ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان را به قتل رساندند…»
باز هم خود لغتنامه جناب دهخدا
محمدعلی شاه به مجلس گفته بود جلوی اسلحهها را بگیرید، منع حمل اسلحه بگذارید، این خرابکاران را تبعید کنید و قانون سانسور مطبوعاتی اجرا کنید و مجلس جواب داده بود که نمیتوانیم مردم را بدون محاکمه، بفرستیم تبعید. شرمنده.
محمدعلیشاه هم از باغشاه به لیاخوف پیام داد که نوبت شماست و نگاه کرد به مشروطهخواهان تبریزی و شیرازی که جمع میشدند بیایند تهران شاه را خلع کنند و البته آن نمایندههایی که بیخبر از همه جا میخواستند میانداری کنند و باور نمیکردند شاه بخواهد تهدید به توپ بستن مجلس را عملی کند و این ۲۲ خرداد ۱۲۸۷ بود؛ روزی که نیروهای روسی لیاخوف، اولین مخالفان دولت را با غل و زنجیر به باغشاه بردند.
«پدرانم با شمشیر این کشور را گرفتند و من نیز پسر آنها هستم»، این جمله پلید را میگویند محمدعلی شاه در ۲۴ خرداد گفت و بعد هم لایحه مجلس را پس فرستاد و چهار تا توپ را از میدان توپخانه به باغشاه برد؛ باغی که زمانی باغ وحش داشت و گل و سبزه، حالا توپ و تفنگ داشت و تنفر و سیاهی قلب.
میگویند مردم ناباورانه دور مجلس جمع شدند و علیه دیوانگی شاه شعار دادند، البته تندروها هم بیتقصیر نبودند، سروصدا کردند و فحش دادند و قزاقها هم در جواب ریختند و تهدید کردند و اسلحههای انجمنها را ضبط کردند و زدند و جواب دادند. بقیه قصه را هم همه بلدند، مردم منتظر آزادیخواهان تبریز که توی شهر خودشان گیر افتاده بودند، ماندند، اصلا باور نمیکردند سربازان سیلاخوری، از پس ۶۰۰ تفنگچی مجلس بر بیایند.
شاه هم تلگراف مشهورش را از باغشاه برای والیان شهرها فرستاد و بالاخره در دوم تیر اعلان جنگ داد.
«این مجلس خلاف مشروطیت است و هر کس منبعد از فرمایشات من عدول کند، مورد تنبیه و سیاست سخت قرار خواهد گرفت.»
محمدعلیشاه قاجار، اول تیر ۱۲۸۷، باغشاه
اینکه کی اول تیر زد، کی از مجلس فرمان تیر داد، چند نفر قزاق مردند، چند تاشان تیر انداختند و چند نفر فرار کردند، امروز قصه ما نیست، به هر حال جنگی که از هفت صبح شروع شده بود تا ظهر مغلوبه شد و هزار نفری هم این وسط کشته شدند، توپها در شدند و ساختمان مجلس و خانههای اطرافش ویران شد وخیلی از نمایندهها و مشروطهخواهان تا حد مرگ کتک خوردند و دستگیر شدند، چند نفری را هم که به پارک امینالدوله فرار کرده بودند، میگویند خود جناب امینالدوله لو داد و خلاصه همان اتفاقی افتاد که نباید میافتاد، دست لیاخوف به سرخزبانهایی مثل میرزا جهانگیرخان و میرزا قاسم صور و بزرگان مذهبی مشروطه، آیتالله سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی رسید، بقیه دستگیرشدهها هم حکیمالملک، پزشک مشروطهچی بود که زمانی خودش مدیر باغشاه بود و ممتازالدوله رئیس مجلس و ملکالمتکلمین روزنامهچی که همه با پیراهن پاره و خونین راهی باغشاه شدند.
اول جمادی الاول ۱۳۲۶ هجری قمری
«گفتند الان کالسکه از دم خانه کنت رد کردند. سید عبدالله ]بهبهانی[ و ظهیرالدوله و سیدمحمد ]طباطبایی[ تویش بودند. اما هیچ کدام عمامه یا کلاه نداشتند. یک پیراهن و شلوار به تنشان… از بس با ته تفنگ اینها را زده بودند، به خاک و خون قاطی بودند…»
قسمتی از نامه ملکه ایران دختر ناصرالدین شاه و همسر ظهیرالسلطان که مشروطهخواه بود.
باغشاه مهمانپذیر آدمهای عجیبی بود، آن روز و وقتی بالاخره ملکالمتکلمین و جهانگیرخان صور اسرافیل را دور از چشم بقیه با طناب خفه کردند و توی شکمشان سرنیزه زدند، باغ برای همیشه زمینی سیاه و نفرین شده شد، دریاچهاش بیرونق شد و پرندههایش به سرزمینی پاکتر گریختند. میگویند، محمدعلیشاه به توصیه روسها که نگران افکار عمومی و روزنامههای انگلیسی بودند، توی همین باغ هم محاکمه راه انداخت، هم اعدام. بعد هم که استبداد صغیر بود و ماجراهای مبارزات مشروطه، این وسط چه مجلسیان دربهدر شده، چه آزادیخواهان متعصب و تندروهای خرابکار و چه طرفداران محمدعلیشاه هیچکدام بعدا دلشان نخواست به باغشاه برگردند.
«گروه استانها: با اجرایی شدن طرح توسعه بیمارستان لقمان حکیم در میدان آذری تهران، مزار ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل که در مجاورت این بیمارستان قرار دارد، تخریب و برای همیشه یاد دو روزنامهنگار دوران مشروطه از ذهنها زدوده میشود.
مقابر این دو روزنامهنگار اکنون در ضلع جنوبی بیمارستان که روزگاری یک باغ بوده، واقع شده است.
ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل در دوران محمدعلیشاه پس از اعدام به طور مخفیانه توسط عدهای ناشناس پشت باغشاه دفن شدهاند. مکانی که بعدها نوادگان ملکالمتکلمین اقدام به ساماندهی آن کردند و به تدریج به آرامگاهی خانوادگی درآمد.»
درمان بیماریهای افسردگی، استرس، انواع بیماریهای روحی و روانی، مشکلات زناشویی و خانوادگی به صورت آنلاین، تلفنی و حضوری در مرکز مشاوره لرستان
مرکز مشاوره تهران بهترین مرکز مشاوره ازدواج روانشناس خوب تهران روانپزشک خوب تهران مشاور ازدواج تهران