نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

افسردگی افراد مختلف

افسردگي افراد مختلف

افسردگي افراد مختلف

افسردگی افراد مختلف

تا دلتان بخواهد مشاهیر افسرده داریم. سوال اینجاست که شهرت و شیوه زندگی‌ای که به دنبال آن می‌آید، آنها را به سمت افسردگی کشانده یا آنها انسان‌های عادی بودند که برای رهایی از شر افسردگی دست به خلق آثار و انجام اموری زدند که در نهایت موجب شهرتشان شد. اگر حالت اخیر را حقیقت فرض کنیم، باید قبول کنیم همان کیمیایی که استعداد می‌خوانیمش و موجب شهرتشان شد، در ابتدا افسرده‌شان کرد. نویسنده‌ها خیلی در این بیماری مشهورند. باورتان می‌شود جی کی رولینگ زمانی افسردگی داشته؟ با نیم‌نگاهی به آثار ادگار آلن‌پو متعجب نمی‌شویم که از افسردگی رنج می‌برده، اما چارلز دیکنز، اینگمار برگمن، ویرجینیا وولف، ارنست همینگوی، مارک تواین، آگاتا کریستی چطور؟ نیچه و نیوتن و داروین چرا؟

بازنده‌ها

برخی می‌گویند افسردگی بیماری شکم‌سیرهاست. ستارگان سینما شاید اثباتی برای این ادعا باشند. وودی آلن، درو بری مور، اشلی جودز، بروک شیلدز، هال بری، هلنا بنهم کارتر، کورت کبین، حتی جیم کری. مرلین مونرو، فوق ستاره هالیودی در حالی که خیلی از همکاران و طرفدارانش حسرت زندگی‌اش را می‌خوردند، از افسردگی رنج می‌برد و در جایی هم گفته بود: «من یک زن بازنده‌ام. مردم زیادی از من انتظار دارند؛ و این به خاطر تصویری است که از من ساخته شده و خودم هم در ساخت آن کمک کرده‌ام.» او یک سال بعد از جدا شدن از همسرش آرتور میلر، نمایشنامه‌نویس معروف به علت مصرف بیش از حد داروی خواب‌آور درگذشت. عده‌ای علت مرگش را خودکشی می‌دانند و بعضی می‌گویند او با توطئه‌ای به قتل رسیده است.

هیث لجر، ستاره تازه کشف شده سینما در حالی که می‌توانست بعد از بازی در «شوالیه تاریکی»، به موفقیتی عجیب دست پیدا کند، به دلیل مصرف زیاد داروهای ضد افسردگی، درگذشت. اوون ویلسون که بیشتر هم در فیلم‌های کمدی بازی می‌کرد، به همین دلیل خودکشی کرد، اما زنده ماند. اما زندگی پرنس دایانا و دلیل افسردگی‌اش خلاف این را اثبات می‌کند. حاشیه زندگی این زن خنده‌رو و خیر اصل زندگی‌اش را کم‌رنگ کرده است. زنی که هیچ وقت توسط خانواده سلطنتی پذیرفته نشد. دایانا نماد جوانی و شادابی بود و با ورود به زندگی اشرافی دست و پایش بسته شد و از همه بدتر همسرش شاهزاده چارلز همراه خوبی برایش نبود. بر خلاف تصور، دایانا در قصر آرزوهایش زندگی نمی‌کرد و خوشی زیر دلش نزد. او تنها چیزی که می‌خواست عشق و توجه بود و چارلز تا روز آخر زندگی با همسرش این آرزویش را برآورده نکرد. ناراحت‌کننده است که تنها آرزوی بانوی زیبای قصر انگلستان تا روز جدایی از زندگی اشرافی محبتی باشد که از او دریغ شد.

معروف‌ترین افسرده دنیای سیاست نخست وزیر محبوب بریتانیا در دوران جنگ جهانی دوم است. او هر روز با سگ سیاهش حرف می‌زد و از این طریق برای سخنرانی در جمع نمایندگان تمرکز می‌کرد. سگ سیاهی که دوست تنهایی چرچیل بود اما وجود خارجی نداشت. سگ سیاه چرچیل نماد افسردگی او نبود، بلکه خود افسردگی او بود. ویسنتون چرچیل هر روز با سگ سیاهش دردل می‌کرد. سگی که همه عمر در کنار چرچیل زندگی کرد، اگر سگی نبود شاید چرچیل یک شهروند معمولی می‌شد یا در بهترین حالت یک نخست وزیر بی‌خاصیت. اما افسردگی‌اش موتور محرکی شد برای انجام امور بزرگ برای کشورش. خودش می‌گوید: «من مهم‌ترین کارهای زندگی‌ام را وقتی انجام می‌دادم که سگ سیاهم از همیشه مصمم‌تر بود. وقتی کار می‌کنم، نیازی به جست‌وجو برای معنای زندگی ندارم.» این نخست وزیر موفق در مورد ده‌ها کتابی که نوشته اعتراف می‌کند که بهترین کتاب‌هایش را در حالتی نوشته که سگش از همیشه بیشتر قوی‌تر بوده. بوریس یلتسین هم به این بیماری مبتلا بود.

افسردگی در پهلوی‌ها

۲۷۰ قرص خواب‌آور کوچک‌ترین فرزند خانواده فراری پهلوی را راهی آن دنیا کرد. در سال ۲۰۰۱ جسد لیلای ۳۱ ساله را در اتاقش در هتلی در لندن پیدا کردند. علت مرگ هم خودکشی به دلیل افسردگی اعلام شد. سال‌ها بعد در سال ۲۰۱۱، افسردگی یکی دیگر از فرزندان خانواده شاه مخلوع ایران را به کام مرگ کشید تا سرنوشت شوم این خانواده تکمیل شود. پسر کوچک شاه علی‌رضا پهلوی هم با شلیک گلوله‌ای به زندگی‌اش پایان داده بود. اطرافیان و نزدیکان او گفته‌اند او علائم روشنی از افسردگی داشته و بارها درباره خودکشی صحبت کرده است.

افسردگی افراد مختلف

فقیرها شادترند؟!

اسامی مرور شده تمامی از کشورهای پیشرفته هستند. تحقیقات گویاست که آمریکا بیشترین آمار افسردگی را دارد (۶/۹ درصد جمعیت این کشور پهناور) و قرص‌های زودیاک در ایالات متحده یکی از پرمصرف‌ترین قرص‌هاست. بعد از آمریکا، چین افسرده‌ترین کشور است. برخلاف تصور کشورهای فقیر مانند نیجریه مردم افسرده کمی دارند یا وقتی در مناطق فقیر هند قدم بزنی، مردمی را می‌بینی که در اوج بدبختی شاد و خوشبختند. شاید بتوان سر و ته این تناقض را با اصطلاح آشنای «خوشی زده زیر دلشان» هم آورد، اما به احتمال بیشتر علت این تناقض فرهنگ متفاوت این کشورها و شیوه برخوردشان با مسئله افسردگی و به طور کلی بیماری روانی است. به عنوان مثال در کشوری مانند آمریکا بسیاری از اشخاص نامدار و هنرپیشه‌های معروف سینما به راحتی اعتراف می‌کنند که افسرده هستند یا بودند و خاطراتی از مشکلات روانی خود تعریف می‌کنند و افتخار می‌کنند که از آن سالم بیرون آمدند. اختلالات روحی برایشان مانند بیماری‌های جسمی است و ننگ نیست، ولی در کشورهای جهان سوم تمامی این موارد پنهان می‌شود. بنابراین آماری که در دست هست واقعی نیست و نمی‌توان به آن اتکا کرد. در کشور خودمان اگر یکی خدای ناکرده از دهانش بپرد که از پیش روانپزشکش آمده یا فلان داروی اعصاب را مصرف می‌کند، سریع باید خودش را آماده کند تا مورد هجوم تهمت‌هایی مانند دیوانه و روانی قرار بگیرد. زیادند هنرمندانی که افسردگی خود را مانند رازی خاک می‌کنند و حق هم دارند، چون تا زمانی که مردم روان‌پزشک را مخصوص روانی‌ها و قرص‌های اعصاب را برای دیوانه‌ها می‌پندارند، اعتراف به این موارد به حیثیت آنها صدمه می‌زند.

حوصله هیچ چیز رو ندارم!

می‌نشینند گوشه اتاق، خودشان را به موش‌مردگی می‌زنند، ژست افسرده بودن می‌گیرند، موسیقی غمناک گوش می‌کنند، کافکا و صادق هدایت می‌خوانند، به فلسفه نهیلیستی و پوچ‌گرایی روی می‌آورند و ببینی‌شان فکر می‌کنی که عنقریب است از فرط افسردگی و غم و غصه به در و دیوار بپاشند. آره اینها دقیقا همان‌هایی هستند که تیریپ دپ برداشته‌اند. همان‌هایی که می‌گویند حتی حوصله خودشان را هم ندارند. تمام این رفتار و حرکاتشان برای جلب توجه است و گرفتن امتیاز برای رسیدن به هدف دلخواه. سی که افسردگی دارد، با کسی که ادای آدم‌های افسرده را در می‌آورد به راحتی قابل تشخیص است. زیرا کسی که واقعا دچار افسردگی باشد، عذاب وجدان دارد، با شانه‌ها و سر افتاده راه می‌رود، اختلال خواب و اشتها دارد، اغلب از دردهای ماهیچه‌ای، سردرد و درد‌های شکمی رنج می‌برد و وزن بدنش دچار تغییراتی می‌شود، در حالی که کسی که نقش افسرده بازی می‌کند، هیچ کدام از این نشانه‌ها را ندارد. انصافا اما بعضی‌ها واقعا بازیگر‌های خوبی هستند. یعنی به تدریج با تجربه می‌شوند و حتی نکات علمی را هم در بازی زیرپوستی و تاثیرگذارشان دخیل می‌کنند، طوری که بازیگر و نقشش از هم قابل تفکیک نیستند. اگر کسی، بیش از حد در نقش خودش فرو برود، واقعا به آن درد دچار می‌شود و این نقش، در روحیه‌اش تاثیر می‌گذارد. او مثال از کسانی می‌زند که در عروسی‌ها می‌نوازند یا کسانی که در مراسم عزا، گریه می‌کنند. دسته اول عموما روحیه شادی دارند و دسته دوم روحیه‌ای خسته و کسل؛ در حالی که هر دو فقط در حال بازی‌کردن نقش خوشحالی یا ناراحتی هستند.

او همچنین توصیه می‌کند با کسی که ادای افسردگی را در می‌آورد، نباید از روی دلداری و توجه به خواسته‌ها رفتار کرد. حنای این گونه افراد در این نوع برخورد‌ها اصلا نباید رنگی داشته باشد، زیرا دل به دل این‌گونه رفتار دادن باعث می‌شود که این، به روشی مطمئن برای دستیابی به خواسته‌ها تبدیل شود. پس ای کسانی که افسردگی آورده‌اید، بدانید و آگاه باشید که راه درستی انتخاب نکرده‌اید برای رسیدن به خواسته‌هایتان. بروید فکر کنید، فسفر بسوزانید و راه حل‌های مطمئن دیگر پیدا کنید. تیریپ افسردگی دیگر خیلی خز شده!

اینجا قلب افسرده زمین است

ما ایرانی‌ها خیلی باحال هستیم. قدرتمند و پیشرو؛ مدرکش هم این‌که در خیلی از زمینه‌ها در سراسر جهان سرمدار هستیم. از همه جلوتریم و در جدول رنکینگ آن بالا بالا‌ها جا خوش کرده‌ایم. نمونه‌اش مصرف سرانه آب، برق، نفت و گاز. نمونه‌اش میزان ابتلا به بیماری‌های روحی از جمله افسردگی! به راستی چه شد که ما گوی سبقت را از بقیه ربودیم؟! چه شد که حالا یک سوم جمعیت کشورمان افسرده محسوب می‌شوند؟!

چندی پیش خبری در رسانه‌ها منتشر شد مبنی بر این‌که رشد آمار افسردگی و اضطراب در جامعه به میزان قابل توجهی افزایش یافته است. طبق یک نظرسنجی انجام شده، ۳۴ درصد از مردم کشور، مبتلا به افسردگی بودند که این آمار نسبت به قبل، رشد ۱۲ درصدی را نمایش می‌دهد. عده‌ای از روانشناسان معتقدند که برای بررسی بیشتر موضوع و اطلاع از علل افسردگی و دلایل فراگیربودن آن باید به این نکته اشاره کرد که مهم‌ترین عامل افسردگی در جامعه، احساس ناامنی است. این روانشناسان احساس ناامنی را بدتر از ناامنی توصیف می‌کنند و می‌گویند: احساس ناامنی در تمام زمینه‌ها اعم از اقتصاد، فرهنگ، ورزش، تحصیل، سیاست، شغل و… مهم‌ترین عامل افسردگی است. چون تصویر روشنی از آینده به ما نمی‌دهد که این باعث سرخوردگی و ناامیدی و در نهایت منجر به درون‌ریزی فردی می‌شود. به طور کلی هر چیزی که نتوان آن را بیرون ریخت و به بیان آن پرداخت، باعث افسردگی می‌شود. کنجکاوی و عصیان نسل جوان هم اما مسئله دیگری است. نسل جوان به دنبال رفع دغدغه‌های شخصی و اجتماعی نسل خود است. به دنبال یافتن پاسخ است، در جست‌وجوی کلید راه؛ در این راه هم آن‌چه را که سد راهش شود برنمی‌تابد. همه دوست دارند بدانند پشت یک دیوار چیست و برای رسیدن به پاسخ سوالشان تلاش می‌کنند و امید به یافتن پاسخشان دارند. اما وقتی که تمام راه‌ها برای فهمیدن این‌که پشت دیوار چیست بسته باشد، فرد دچار افسردگی خواهد شد؛ به عبارت دیگر ناامیدی از حل مسائل یکی از علل بسیار مهم افسردگی است. وقتی که دستیابی به آرمان‌ها، آرزو‌ها و اهداف به شکل رویا در می‌آید!

هیچ کدام از ما اما به یاد نداریم (یا کمتر به یاد داریم) که پدربزرگ یا مادر بزرگمان دچار افسردگی روحی باشند. کمتر دیده‌ایم قرص اعصاب مصرف کنند یا برای فارغ شدن از افکارشان دنبال راه‌های انحرافی مخدرها بگردند. در حالی که به وفور چنین افرادی در بین جوانان (و حتی بزرگسالان) دیده می‌شوند. شاید نه به شکل رایج افسردگی که گاهی افسردگی، به شکل افراط در وسواس، ولخرجی و… بروز می‌کند. روانشناس دیگری، دوره جوانی تا میانسالی را به عنوان دوره مواجهه با افسردگی می‌داند: در سنین جوانی تا میانسالی افراد در اوج فعالیت و کار هستند و برای رسیدن به خواسته‌هایشان بیشترین امید را دارند. روبه‌رو شدن این قشر با مشکلات و بن‌بست‌ها و مایوس شدن سبب می‌شود که افسردگی در سنین جوانی تا میانسالی رواج بیشتری داشته باشد. در حالی که افراد سالخورده امید کمتری برای رسیدن به خواسته‌هایشان، و به طور کلی خواسته‌های کمتری دارند.

او همچنین در مورد نقش فعالان اجتماعی برای رفع این مشکل می‌گوید: نهاد‌های دولتی، فعالان اجتماعی، ان‌جی‌او‌ها و… باید تلاششان بر افزایش سرمایه اجتماعی باشد که عبارت است از مجموعه عواملی که باعث انسجام، وحدت و یکپارچگی جامعه و زندگی اجتماعی می‌شوند مانند امید، همبستگی، اعتماد و…

بازدید:۴۲۳۶۵۲

رتبه مقاله درگوگل:

خروج از نسخه موبایل