نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

جوانان امروز و ورزش پارکور

جوانان امروز و ورزش پارکور

جوانان امروز و ورزش پارکور

پارکور چیست؟

«دیوید بِلِه» مبدع این ورزش است. ۱۲ سال پیش این ورزش را ساخته و تکنیک‌هایش را نام‌گذاری کرده است. وقتی بچه بوده، پدرش در ویتنام می‌جنگیده – پدرش آمریکایی و مادرش فرانسوی است- و وقتی برای مرخصی به منزل برمی‌گشته، برای فرزندش، تعلیمات نظامی را تعریف می‌کرده. دیوید هم آنها را در خیابان تمرین می‌کرده. یواش یواش سیستم شهری همان تمرین‌ها را به‌وجود می‌آورد. بزرگ‌تر که می‌شود، آتش‌نشان می‌شود. آنجا از تمام این تمرین‌ها در کارش استفاده می‌کند. برای بالارفتن از در و دیوار و اینها. بعد موضوع جدی‌تر می‌شود و به همراه یکی از دوستانش سباستین پارکور را ثبت می‌کنند. اما پس از یکی دو سال دو شاخه می‌شوند.

سباستین بیشتر حواسش به توجه طلبی و حرکات ایستایی بوده است. حرکاتی مثل پشتک و معلق زدن و روی دیوار راه رفتن. اما دیوید پارکور را به معنای اصلی‌اش یعنی رد کردن موانع پی می‌گیرد. پس می‌شود دو سبک: «فری رانینگ» که به سباستین برمی‌گردد. و شاخه اصلی یعنی همان پارکور که به انگلیسی به آن می‌گویند «The Art Of Movement» یعنی هنر جابه‌جایی. تو از نقطه A تا نقطه B با بیشترین سرعت و کمترین زمان باید بروی. حالا پارکور سه بخش دارد: بالا رفتن، فرود آمدن و مهم‌ترینش ردکردن موانع. برای رد کردن موانع ۴۰ استایل مختلف داریم.

مستلزم این است که در همان سرعتی که در حال رفتن هستی، ببینی و تشخیص دهی که این مانع را با چه استایلی می‌شود رد کرد و از طریق هماهنگی اعصاب و عضله ردش کنی.

و اما مصاحبه…

– چرا بعضی جوانان به پارکور علاقه زیادی دارند؟

به تحقیق درباره این ورزش و شکل‌گیری و شروعش در جهان و ایران پرداختیم و دلایل شکل‌گیری این ورزش در شهرهای مدرن را ریشه‌یابی کردیم. بعد از تحقیقات مختلف متوجه شدیم نه‌تنها این ورزش در ایران وجود دارد، بلکه حدود دو سال است که دارای فدراسیون شده، ولی زیر نظر آمادگی جسمانی است!

با مراجعه به فدراسیون آمادگی جسمانی با فرید آشنا شدیم. فرید کانالی شد برای ارتباط ما و بچه‌هایی که در تهران پارکور می‌کنند. فرید ما را به اکباتان جایی که به گفته خودش اولین بار پارکور در آنجا شکل گرفت، برد.

بعد از تکمیل تحقیقات، فیلمنامه و آشنایی با پارکورکاران و دیدن چند باره محل‌های فیلم‌برداری و اخذ مجوزهای مختلف از نیروی انتظامی که با سختی فراوان صورت گرفت – چون با بخشی از فیلمنامه مشکل داشتند – شروع به کار کردیم.

در طول روند ساخت فیلم با اتفاقات سخت و صدمات مختلف برای پارکورکاران روبه‌رو بودیم. به رغم داشتن مجوز در بسیاری از محل‌های فیلم برداری با عدم همکاری ارگان‌ها و افراد مسئول مواجه شدیم. فرید در پی برگزاری فستیوالی کشوری در اکباتان بود و ما نیز با او همراه شدیم و هسته اصلی فیلم که برگزاری فستیوال پارکور در تهران است، شکل گرفت.

روز فستیوال فرا رسید و گروه‌های مختلف پارکورکاران از سراسر ایران به اکباتان آمدند. جمعیتی حدود چهار تا شش هزار نفر برای تماشای فستیوال حضور داشتند. متاسفانه فضای برگزاری فستیوال جواب‌گوی جمعیت حاضر نبود. بعد از حدود چند دقیقه از شروع فستیوال ناگهان مجری برنامه اعلام کرد تا پنج دقیقه دیگر فستیوال باید لغو شود. و ما به‌دنبال جوابی برای به‌هم‌خوردن فستیوال می‌گشتیم و تصویر می‌گرفتیم که دوربینمان به رغم داشتن مجوز ضبط شد.

– شما کی کشفش کردید؟

شش سال پیش با دوستم فرزاد کرمی یک فیلمی را دیدیم به نام «یاماکازی». داستان هشت پسر که برای درآوردن خرج جراحی قلب یک بچه، شروع به دزدی از آدم‌های پولدار می‌کنند. از در و دیوار بالا می‌روند. دیوید بله و سباستین هم در این فیلم هستند. فیلم را که دیدیم، تحت تاثیر قرار گرفتیم. من فکر کنم ۴۰۰ بار این فیلم را با دقت دیدم. تکنیک‌ها را از روی فیلم درآوردم. خلاصه ترکیدیم و درب و داغان شدیم تا این‌که بعدها به لطف ADSL و اینترنت توانستیم سی‌دی‌های آموزشی و تکنیک‌های درست را دانلود کنیم.

– الان بالاترین سمت پارکور را تو داری؟

بله. بعدش هم فستیوال‌ها پشت سر هم برگزار شد و در تلویزیون هم کم و بیش معرفی شدیم. این ورزش اگر درست هدایت نشود، همه چیز به هم می‌ریزد.

– چرا؟

ورزش نرمالی نیست. مال آدم‌های بیش‌فعال و اکستریم و تی تایپ است. خیلی سنگ‌ها می‌شود جلویش انداخت. امروز اتفاقا فدراسیون بودم. قرار شد که متدهایی را برای اولین بار تدوین شده ارائه دهیم و به یک تعداد خاصی در سرتاسر ایران کارت مربیگری پارکور داده شود.

– مسابقاتش به چه شکل است؟

پارکور در هیچ جای دنیا نباید مسابقه داشته باشد. این خواسته «دیوید بله» بوده. گفته که فقط در جمع‌های دوستانه باشد، چون پیامش برادری و برابری است و اگر کل‌کل واردش شود، می‌تواند به مرگ یک نفر مواجه شود. شوخی ندارد.

– کشورهای دیگر هم جزو ورزش‌ها محسوبش می‌کنند؟

بله. کاملا جا افتاده است. البته فری رانینگ، یعنی همان پشتک و معلق‌ها، مسابقه دارد اما پارکور نه. البته می‌دانید از روی طرفداران هر گروه می‌شود فهمید که چه کسی بهتر است.

روز ازدواج می‌پریم!

– ازدواجتان معمولی است؟

نه می‌خواهیم برویم سقوط آزاد! یک ماه دیگر می‌رویم دوبی تا دوره سقوط آزاد ببینیم. می‌خواهیم به همراه عاقد بپریم و همان بالا حلقه را دست یکدیگر کنیم. فیلم‌بردار هم می‌بریم البته.

– الان اینها جدی است!؟

بله.

– چقدر طول می‌کشد مگر؟

سری قبل ۶۰ ثانیه بود، اما وقتی برویم دوره ببینیم و حرفه‌ای شویم، از ۲۵ هزار یا ۳۰ هزار پا می‌پریم. آن وقت سه دقیقه وقت داریم.

– پس شاید به عسل هم برسید.

(خنده) بله شاید برسیم. می‌خواهیم پاتختی را هم همان جا بگیریم اگر شد. مثلا کادوها را در می‌آورند. یک نفر کادو‌ها را باز می‌کند و می‌گوید «یه دونه مایکروویو» (خنده) اما واقعا بعدش چون خانواده‌ها پایبند به سنت‌ها هستند، می‌آییم ایران و عروسی می‌گیریم.

– خدا را شکر که پایبند به سنت‌ها بودند!

(خنده) شما نمی‌دانید من چه بلاهایی که سر خانواده‌ام نیاوردم.

– می‌شود آسمانی‌ترینش را تعریف کنی.

سوم دبستان بودم.

– پس ماجرا از آنجا شروع شده.

بله. مادرم یک روز عصر بلند می‌شود و می‌بیند من نیستم. می‌آید پشت بام. می‌بیند من روی لبه پشت بام ایستاده‌ام؛ یک چتر در دستم است و دارم می‌پرم. مامانم مرا صدا می‌کند: «فرید». من از روی خرک بر می‌گردم می‌گویم «بله؟» انگار نه انگار. مامانم همین طور که می‌لرزیده می‌پرسد «داری چی‌کار می‌کنی؟» من هم می‌گویم «من سوپور من‌ام. »مامانم می‌گوید «سوپرمن باید چترش به تنش وصل باشه. بیا پایین من برات درستش کنم.» خلاصه من پایین می‌آیم و یک کتک حسابی می‌خورم.

– خواهر و برادر هم داری؟

یک خواهر کوچک‌تر دارم که تازگی ازدواج کرده است.

– روی زمین؟!

بله. خواهرم خیلی زمینی است. یک نفر دیگر است. آرام. منطقی.

– منطق که فکر نمی‌کنم برای تو جایگاهی داشته باشد.

اصلا. لذتی ازش نمی‌برم. هرچه دلم می‌خواهد. البته الان دیگر یواش یواش دارم یک کمی هم نایلون مغز را کنار می‌کشم. (خنده) به هر حال وقتی آدم مسئولیتی را قبول می‌کند، باید یک خرده فکر کرد.

– چون الان جلوی همسرت هستیم این را می‌گویی.

نه، همه جا می‌گویم.

– همه جا جلوی همسرت.

(خنده) نه. می‌دانی، در این مورد دیگر جایی برای تجربه اشتباه نیست. از همه زندگی‌ام راضی‌ام. چون با دلم بوده. اما این بار زندگی دو نفره؛ فکر می‌کنم تلفیقی از دل و مغز است. دونفر شدیم دیگر. بچه‌دار بشویم که دیگر هیچی. البته آن وقت، بچه‌هه را می‌سازیم تا جای ما را بگیرد.

– کجا تمرین می‌کنید؟

ما همین جا در اکباتان شروع کردیم. امکاناتی نداشتیم. اما الان یک باشگاهی دست من هست در پل صدر و تنها باشگاهی است که زیر نظر فدراسیون کار می‌کند.

– استقبال چطور بوده؟

خیلی خوب. مخصوصا الان که تابستان است. جا نداریم. بچه ۱۰ ساله هم داریم.

هنر خوب ترکیدن!

– تو تا حالا چند تا شکستگی داشتی؟

۲۲ تا شکستگی، ۱۵ تا دررفتگی، شش ساعت فراموشی کامل. البته اینها همه‌اش مربوط به پارکور نیست. اکثرش مربوط به اسنوبورد است. اما یک بار سر یک اشتباه کوچک زمین خوردم. ترقوه‌هایم از زیر و رو شکست و از بغل در آمد! سرم هم زمین خورد و تا چند ساعت همه جا تار بود. اگر درست تمرین کنی، ترکیدن ندارد اما اگر هم داشته باشد، خوب ترکیدنی است! قشنگ حالت جا می‌آید.

– فراموشی برای پارکور بود؟

نه مال اسنوبورد بود. از ارتفاع ۱۰ متر آمدم «لند» کنم که گوشه بوردم به زمین گرفت و پرت شدم. یکی از رگ‌های مغزم دچار لختگی خون شد. هنوز هم ساید افکت‌هایش را دارم. فراموشی درست و حسابی.

قصه رمانتیک یک سقوط

– شما چطور با هم آشنا شدید؟!

ایشان شاگرد اسنوبورد من بود. دو فصل شاگردم بودند و… عشق آغاز شد.

– با هم تمرین پارکور هم می‌کنید؟

بله پارکور هم تمرین می‌کنیم.

– یک کم از پارکور خانم‌ها بگویید.

(رو به همسرش) بگو دیگر. تو به‌عنوان یک خانم باید حرف بزنی دیگر. به من چه.

– می‌توانید هم شما به عنوان سخنگوی خانم‌ها بگویید خب.

همسر فرید: آره این‌جوری بهتر است.

فرید: همه‌اش برای خانم‌ها محدودیت است.

– منظورم محدودیت جغرافیایی نیست‌ها. می‌تواند محدودیت فیزیکی هم باشد.

خب ببینید هم از نظر فیزیکی فرق هست. هم از نظر مغزی. که خانم‌ها خیلی دو دو تا چهارتایی هستند. مشکل پوشش هست. پوشش هرچه مناسب‌تر باشد، راحت‌تر می‌شود کار کرد و از فیزیک کمک گرفت. حتی ما آقایان هم موقع پارکور سعی می‌کنیم حتی انگشتری چیزی هم دستمان نباشد. انگشت یکی از دوستانم هنگام پارکور جلوی چشم من درآمد.

– درآمد؟!

حلقه توی دستش بود. انگشتی را که حلقه داشت، لای لوله گاز کرده بود و گرفته بودش اما گیر کرد و حلقه، انگشت را جدا کرد.

– بعد از این هم خندیدید؟!

نه دیگر آنجا واقعا نخندیدیم! این یک جورهایی بدترین خاطره‌مان است. باید فقط مراقب بدن بود تا به منطقه‌ای که می‌خواهیم برسیم، نه این‌که مراقب اشیا باشیم. خب برای خانم‌ها که همین جوری‌اش از آقایان ظریف‌تر هستند، سخت‌تر است.

– خیلی دوست دارم نظر پدربزرگ و مادربزگتان را درباره شما بدانم.

همسر فرید: نظر خاصی ندارند. خوشبختانه خانواده ما مشکلی نداشتند. نگران بودند اما مشکلی نداشتیم.

– ازدواج هم همین‌طور بود پس؟

آره دیگر من به خودم گفتم مشتی تو که از روی پشت بام می‌پری، ازدواج که دیگر کاری ندارد. نه راستش این است که پایه پیدا کردم. من راستش فکر نمی‌کردم روزی ازدواج کنم. اما الان یک پایه پیدا کردم که پابه‌پای من جلو می‌آید. اوایل آَشنایی همسر فرید می‌گفت من دلم می‌خواهد سقوط آزاد کنم. من گفتم ای بابا همه از این حرف‌ها می‌زنند. دلم می‌خواهد را ولش کن. بریم بپریم؟ گفت بریم. رفتیم دوبی. من فکر می‌کردم این یعنی واقعا می‌پرد؟ وقتی رسیدیم دیدم زودتر از من ثبت نام کرده! خلاصه رفتیم سوار هواپیما شدیم و از چهار کیلومتر و نیم سقوط آزاد کردیم.

بازدید:۴۰۳۲۶۵

رتبه مقاله درگوگل:

خروج از نسخه موبایل