یک نفر میپرسید، خیلی دلت میخواست در عصر قاجار زندگی میکردی؟ گفتم زرشک میدونی کیلو چنده؟ خدا عالمه که هیچ ابلهی همچین درخواستی از جامعه ارواح نمیکند، برگشت به روزگار بی برق و آب، آن هم در زمستان سرد و نمور که کرسی پت پتی خانه را گرم میکند، چیزی به اسم شلنگ آب گرم وجود ندارد، همه دیوارها آب میدهند و… ما توی بد عصری زندگی کردهایمها، بدون این امکانات و بدون آقای رفتگری که کوچه را تمیز میکند و چراغ بالای سرت را عوض میکند، زندگی خیلی هم هیجانانگیز نیست، نه؟
خیلی خب دلم میخواهد یک چرخی آنطرفها بزنم، توی کوچههایی که کالسکههای شازده قشمشمها آب سیاه روی سرت میپاشند خیس شوم. از روی آجرهایی که صاحبخانهها، جلوی در خانهشان انداختهاند تا مردم توی گل غرق نشوند، بپرم. توی پیچ پیچهای باریک شمیران گم شوم، یک طرار زبل جیبم را بزند و تراموای اسبی چهها بر سرم بیاورد با آب و گل و لجن پاشاش، دست آخر هم مثل ملیجک یا پا روی فضله الاغ و قاطر بگذارم و لیز بخورم و بمیرم یا از گلو درد و خناق و زکام هلاک شوم.
تصویر قشنگی نیست، نه؟ گرچه این به گفته صدها منبع تاریخی همان طهران قدیم بامزه و دلچسب است که هزار بار از دلش داستان نوشتهام، طهران در سرمای دیماه، ۱۰۰ سال پیش، ۲۰۰ سال پیش، همین بود که خواندید، شهرهای دیگر هم بهتر نبودند، به قول ظهیرالدوله زمستان همدان که فصل دیوار خرابی بود و به قول اعتمادالسلطنه از بوی زباله و چالههای پر از لجن نمیشد در دارالخلافه قدم زد، چه برسد به چرخیدن و کیف کردن و سورچرانی ارواح…
میخواهم برای آن مردم و آن همه بدبختیهایشان یک دقیقه سکوت کنیم و بعد به یاد اولین باری که کسی تصمیم گرفت شهر را تمیز کند و چیزی به اسم بلدیه بسازد، از خودمان شادی زمستانی در کنیم!
۱- «جلوخان قورخانه، دو کوچه مریضخانه را امروز دیدم باز دیوارها خراب است، به علاوه خرابی زبیل و کثافت در باغچهها مملو است. چون کثافات این جلو خان که هم قورخانه دولت و در معبرخارجه و داخله است به شرافت دولت بر میخورد همیشه حکم شده آنجا را تمیز نگاه بدارند، فرضا خرابی دو دیوار به هم برسد دیگر باغچه و جلو خان چرا باید پر از زبیل ]زباله[ باشد. هر وقت حکمی شده یکی دو روزه اهتمام کردهاند و به همان نجاست باقی گذاشتهاند قراول قورچی توپچی، محتسب پلیس هیچ یک در صدد تمیزکردن نیستند…»
محل صحه شاه ناصرالدین که نامهای به نایب السلطنهاش نوشت
۲- تاریخ میگوید خیلی قبل از این که ناصرالدین شاه به سفر فرنگستان برود و از دیدن شهرهای تمیز و معبرهای بدون آشغال آن شهرها حسودیاش گل کند، مردمی به اسم محتسب وجود داشتند که کم و بیش به کار تمیزی شهرها رسیدگی میکردند، البته خیلی بعد از ماجرای شهرهای تمیز و حمامهای عمومی هخامنشی که دیگر در قرن دوم هجری به افسانهای قدیمی شبیه بودند.
محتسبها متصدی وظایف مختلف بودند، دزد کتک میزدند، مجرم میگرفتند، مالیات جمع میکردند و دست آخر اگر جلوی خانه و دکانت کثیف بود گوش پیچی و فلک هم در حوزه اختیاراتشان بود به سلامتی، اما به هر حال خیلی هم کارآمد نبودند. همین هم بود که شهرها ناتمیز و پر از زباله و کوچهها تاریک و پر از موش بودند و خصوصا در زمستان کوچهگردی میتوانست عواقب وخیمی داشته باشد. حالا خودت بگو وقتی ناصرالدین شاه غیرتش گل کرد و خواست شهرداری فرنگی و سبک نظافت فرانسوی توی حلق مردم بکند و به زور بازاریها را مجبور کند که آشغال نریزند و موقع فروش سقز و الاغ و پارچه ترمه فریاد نزنند، چرا موفق نشد؟
۳- «عبور کالسکه و درشکه و اسب و قاطر و الاغ کف خیابان را به عمق دو گره، مثل توتیا نرم میکرد، براین جمله خاکهای هموار، خاکروبههایی که خرکدارها و خاکروبهکشها چشم سپور را دور دیده بودند و خود را از بردن آن تا بیرون شهر خلاص کرده بودند نیز اضافه میشد… همین که فصل بارانی شروع میشد، گل میشد و تا اوایل اردیبهشت مثل دریای لجن بود…»
۴- خیلی خب، همان جناب تاریخ میگوید ناصرالدین شاه میرزا عباس خان مهندس باشی را که از محصلین اعزامی دولت در فرانسه بود، به دربار طهران خواست تا بیاید و شهرداری فرنگی راه بیندازد و شهر را از بیریختی و زباله نجات دهد. این مهندس باشی رسید تهران، بلدیه طهران را گرفت و شروع کرد محیرالعقولترین کارهای عالم را انجامدادن. اما تیر این فرنگی باشی به سنگ خورد، چون مالیاتدادن و چه میدانم اداره تنظیف و روشنایی و اداره احتساب فراشباشیهایی مثل قُلی عُمر که به عبوسی معروف بودند و بنا به عادت دو هزار ساله خون مردم را توی شیشه میکردند توی کَت کسی نمیرفت. نمونهاش هم همین اداره روشنایی نایب قلیخان که میگویند لولههای گاز چراغهایش گرفت و کسی به صرافت تعمیر نیفتاد، بعد هم به مردم به برداشتن سکوها جلوی دکانها و تمیز کاری اجباری و خالیکردن معابر بازار اعتراض کردند و با اینکه مرحوم حاجی ملاعلی کنی، نوشت که کسب و معاش در معابر مردم حکم شرعی دارد، باز هم نشد که قیافه شهر مثل فرنگستان شود و بساط دست فروشها جمع بشود، بعد هم البته شاه قجر که اهل فرهنگ سازی و کار درست و درمان نبود، بساط بلدیهاش را جمع کرد و مهندس باشی را به وزارت امور خارجه فرستاد و کل ماجرای بلدیه شد چند نفر سپور و چند تا چراغ نفتی آن هم در کوچههای اعیان…
۵- روز پنجشنبه ۲۷ ربیعالاول ۱۳۰۶ *** «امروز روزه رفته بودم منزل امینالسلطان. شاهزاده ضیاءالدوله آنجا بودند. شاه امینالسلطان را خواستند، از اندرون بیرون آمدند قدری ایستادند. با ضیاءالدوله صحبت داشتند گفتند شاه فرموده است در باب تنظیف شهر قراری بدهیم. حالا حکیم باشی هم شدهایم…»
۶- بیش از ۵۰ رأس الاغ برای زباله کشی و عدهای سقا برای آبپاشی شهری با ۲۰۰ هزار نفر جمعیت آنجور که ماموران آمار دارالفنون میگفتند، به هیچ دردی نمیخورد. نایب قلیخان و اداره روشنایی و اداره تنظیفی که مهندس باشی راه انداخته بود، فقط اسم و رسم اضافی و ادای فرنگی بودند در شهر و دیاری که مردم خیلی هنر میکردند جلوی خانهشان را تمیز میکردند که محتسب یقهشان را نگیرد یا چه میدانم به خاطر اعتقاد به آن داستان قشنگ که مادربزرگها تعریف میکردند که: «هر کسی ۴۰ روز جلوی خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر را خواهد دید»
نمیشود گفت از سر همین اعتقادات جلوی خانهها شسته رفته نبود، اما تا مدتها بعد از سفر سوم فرنگستان و حتی مرگ ناصرالدین شاهی که عاشق شهرهای تمیز و خانههای شسته رفته شده بود، کوچه و بازار طهران و شهرستانها معبر و محل گذرها که متولی نداشتند، پر از آشغال و خاک و فضله حیواناتی بود که جای ماشینهای امروزی میچریدند.
۷- «شهر وارونج بسیار شهر خوبی است،… خانههای خیلی قشنگ دارد. بام خانهها همه از آهن است. باغات خوب و درخت دارد سبز و خرم است. بسیار شهر قشنگ مقبول خوش روح با صفایی است. بعضی از خانهها که ساخته بودند و دیده شد به قدری مقبول و قشنگ بود که مثل جعبه شیرینی بود…»
۸- چند وقت پیش توی سبد نامههای الکترونیکیام مصاحبهای دیدم از آخرین بازمانده احمدشاه که معتقد بود قاجار کار خبطی در حق ایران نکردند. خب، راست و دروغش پای خودش، اما بالاخره آنها رفتند و دنیا را دیدند و بعد هم تعریف کردند که برق و آب و تمیزی و زیبایی شهر چه جوری میشود، اما تلاشی هم نکردند. نمونهاش همین داستان بلدیه طهران که واقعا با تلاش بلدیهچیها و فراشها و مردمی که بالاخره دلشان میخواهد تغییری اتفاق بیفتد پا میگیرد، وگرنه نه در دوره مظفرالدین شاه نه حتی محمدعلی میرزا که مجلس بالاخره در پنجم ربیع الثانی ۱۳۲۵، قانونی هم تصویب میکند برای انجمن بلدیه اتفاق خاصی نمیافتد. محمدعلی شاه درگیر گیسکشی با مشروطهخواهان است، در نتیجه این قانون قبل از اجرا راهی صندوق زبیله ]زباله[ میشود و تا زمان رفتن خود محمدعلی میرزا و دوره دوم مشروطه اتفاق دیگری هم در میان نیست که نیست.
۹- «جمعه، پنجم شهر رجب ۱۳۲۷ *** اعلان از طرف حکومت جلیله درالخلافه طهران *** چون در زیر سایه مبارک بندگان اقدس شهریاری… عموم مردم باید راحت و قرین آسایش باشند. لهذا محض آسودگی عابرین سبیل (کوچهها) که شبها در رفت و آمد محلات از بابت تاریکی دچار زحمت نشوند، این است که به عموم اهالی دارالخلافه با کمال احترام زحمت میدهد که از این تاریخ هر کس باید درب خانه خود را چراغ نصب نماید که مُترددین در معابر و محلات آسوده باشند. هر یک از اهالی که قدرت و توانایی این کار را نداشته باشد، چهار خانه با هم شرکت کرده چراغ نصب نمایند. از امروز که پنجم شهر رجبالمرجب و تاریخ این اعلان است تا پنج روز دیگر مهلت انجام و اقدام به این امر خیر است. هرگاه بعد از انقضای این وعده از طرف اهالی مسامحه دارند کدخدایان هر محل مسئول خواهند بود.»
۱۰- دیگر بعد از اهمال کاریهای پدر و پسر و بقیه خاندان، درست بعد از پیروزی مشروطهخواهان و آمدن قوای مشروطهچی و فتح تهران، این دستور کتکبزن بامزه نوشته میشود که اصل را بر گوشپیچی میگذارد و مردم طهران را مجبور به قبول تمیز کاری و نظافت شهر و بعد هم روشن نگهداشتن معابر میکند، چند وقت بعد هم در مجلس قانون مالیات شهرداری تصویب میشود و بالاخره چند نفر رفتگر استخدام میشوند و روزنامهای در اختیار بلدیه گذاشته میشود، فرهنگ تمیزی کم کم بین روشنفکران جا میافتد و شهرهایی مثل تبریز هم پیشرو میشوند در این ماجرا و شهرشان را زیبا سازی میکنند. هرچند به قول عبدالله مستوفی تا زور نباشد، کسی تمیز کاری بقیه را نمیکند و ایل قاجار هم خیلی زور بزند جلوی در خانهاش را تمیز نگه دارد به سلامتی و میمنت. چه ناصرالدین شاهش، چه احمد بیتاجش… ای بابا…
۱۱- ۲۳ رمضان ۱۳۰۶ ناصرالدین شاه در سفر فرنگستان *** «اینجا (پطرزبورگ) دو پارک است یکی عمومی که همه مردم میروند و اصل آبشارهای خوب و فوارهها هم در همان پارک عمومی است که همه مردم میروند… آب این فوارهها پیچ دارد تا بخواهند ول میکنند، باز تا بخواهند فورا میبندند… در اواخر شهر دست راست کارخانه و عمارات چوبی بود. خیلی قشنگ و مقبول مثل جعبههای شیرینی ساختهاند… از این نوع عمارتها در طهران باید خیلی ساخت. انشاءالله…»
بازدید:۵۱۰۶۸۹