نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

قضاوت

قضاوت

قضاوت

قضاوت

چقدر اهل قضاوت‌کردن هستید؟ چقدر در مورد خودتان قضاوت می‌کنید؟ چقدر درباره دیگران قضاوت می‌کنید؟ چقدر این قضاوت‌ها را در زندگی‌تان دخالت می‌دهید؟ به نظر شما ما اجازه قضاوت یا صلاحیتش را داریم؟ اصلا آیا قضاوت‌کردن کار درستی است؟…

ما همیشه در حال قضاوت کردنیم. همین الان من دارم فکر می‌کنم که واسه چی شما اینجوری هستین؟ یه کم دیگه به فکرم ادامه بدم با خودم می‌گم حتما در موردتون قضاوت شده و بعدش می‌گم حتما یه کاری کردین شاید اون کار بد بوده و همین جوری ادامه می‌دیم تا این‌که ذهنیتمون نسبت به طرف مقابل تغییر می‌کنه و واکنش متناسب با اون ذهنیت بروز می‌دیم… اگه بتونیم این قضاوت‌کردن رو کنترل کنیم زندگی بهشت می‌شه.

اصل قضاوت‌کردن بد نیست، ولی قضاوت بی‌منطق، قضاوت یک‌طرفه، قضاوت در نگاه اول و بدون شناخت و… کلا اینا خوب نیست. از همه بدتر قضاوت فوتباله، اونم از نوع نودیش… شاید اجازه‌اش رو نداشته باشیم، اما کاریه که هر روز می‌کنیم و هر روز هم خودمون درگیرشیم، دیگران رو هم درگیر می‌کنیم… دیگران هم درگیرمون می‌کنن و این سلسله فکر کنم تا ابد ادامه داره. من هرگز قضاوت نکردم و همه رو خوب دیدم، مگر خلافش ثابت بشه… قضاوت کار کسیه که آگاهی تمام بر احوال اون فرد داشته باشه. خواسته یا نخواسته این کارو می‌کنم. خب تا جایی که می‌تونم، سعی می‌کنم زود قضاوت نکنم… حداقلش… بعدشم طبیعتا با اون قضاوت‌ها ذهنیت من شکل می‌گیره درباره فرد تا زمانی که یواش یواش چیزهای بیشتری ببینم و بدونم تا دید بهتری پیدا کنم.

قضاوت‌کردن به خاطر نوع تربیت و جامعه‌ای که درش حضور داریم جزئی از شخصیت ما شده… به راحتی به خودمون اجازه می‌دیم از روی ظاهر، حالا پوششی یا رفتاری هر کسی رو برای خودمون معرفی کنیم… و متاسفانه همین قضاوت‌ها و ترس از مورد بررسی قرار گرفتن، می‌تونه یکی از مهم‌ترین دلایلی باشه که همه ما رو وادار کرده تا به نوعی از خودمون و علاقه‌هامون فاصله بگیریم که نکنه یه وقت کسی فکری راجع به ما بکنه… همین طور این حریم شکستن‌ها و دخالت‌ها و… پیش می‌ره تا وقتی که همه چی دست به دست هم می‌ده و یه جامعه رو مریض می‌کنه… مطمئنا اگه یاد می‌گرفتیم که حریم بشناسیم و به خودمون اجازه ندیم که در مواردی که به ما مربوط نمی‌شه نظر ندیم، خیلی از ریاکاری‌ها و مخفی‌کاری‌ها و مشکلات دیگه رو نداشتیم…

در مورد خودم خیلی قضاوت می‌کنم، ولی سعی می‌کنم قضاوتی درباره کسی نکنم، چون فکر می‌کنم کار من نیست. هر چقدر هم درباره دیگران قضاوت نکنیم، بهتر است. شاید زمانی اشتباه قضاوت کنیم، بعد پشیمون بشیم.. همیشه سعی کردم از قضاوت‌کردن در مورد دیگران فرار کنم، مگر این‌که در مورد اون شخص آگاهی کامل داشته باشم که بازم هم فکر می‌کنم می‌شه یه قضاوت نیمه عادلانه و شاید هم نمی‌شه، اما هر لحظه خودم رو قضاوت می‌کنم… در نهایت هیچ کس به جز خدا نمی‌تونه در مورد هیچ چیز قضاوت عادلانه داشته باشه.

نکند آشفته کنیم خواب گل سرخ را

پس از یک روز کاری شلوغ در جاده‌ای به سوی روستای کوچک محل زندگی‌ام می‌روم، در اشتیاق پشت‌سر گذاشتن شهر دودزده و رسیدن به هوای پاک، روزم را در ذهن مرور می‌کنم. بعدازظهر سختی را گذرانده‌ام. گروهی از دوستان چندی پیش کاری را آغاز کرده بودند و حالا با بروز اختلافی مرا به میانجی‌گری و البته داوری فراخوانده بودند. و من در فراغت این سفر کوتاه گفت‌وگوها و پرسش‌های درگرفته را مرور می‌کنم. ترجیع‌بند این مرور پرسشی است که نیازمند قضاوت و داوری است: به راستی حق با کیست؟ چرا در مواجهه با این پرسش احساسم مرا وامی‌دارد به هریک از طرفین بگویم حق با توست؟ گرچه عقل حکم دیگری می‌کند، هرجا روح کسی آزرده می‌شود یا آبرو و مال کسی به مخاطره می‌افتد، توانایی حق‌دادن به عامل این آزردگی را ندارم و این تشخیص کاری بس دشوار و مسئولیتی است بسیار سنگین. می‌خواهم از او بپرسم در نظر او قضاوت و محک‌زدن معانی یکسانی دارند؟ هرگاه از قضاوت سخنی به میان می‌آید، جمله‌ای از فیلم سه اپیزودی «نوبت عاشقی»، به خاطرم می‌رسد. در این فیلم شخصیت‌ها در سه موقعیت متفاوت و ویژه قرار می‌گرفتند و در هر اپیزود قاضی بر اساس جرم به وقوع پیوسته حکمی می‌داد. موقعیت اول و سوم مشابه بودند و تنها تفاوتشان در رفتار و رویکرد متفاوت قهرمان داستان در برابر رفتار دیگر شخصیت‌ها بود. در اپیزودهای دیگر این شخصیت‌ها گناهکار شمرده می‌شدند. قاضی در پایان فیلم می‌گوید مسند قضاوت را برای همیشه ترک می‌گوید، زیرا مطمئن نیست یک موجود انسانی در یک ماجرا به همه چیز اشراف داشته است یا نه و قادر به پیش‌بینی عواقب و نتایج عمل خوده بوده است یا نه؟ به ویژه آنجا که پای احساسات و عواطف انسان‌ها در میان است.

حالا که در برابر این پرسش قرار گرفته‌ام، به خود می‌گویم پرهیز از داوری، قضاوت و محک‌زدن ممکن نیست. و این که بگوییم اهل قضاوت‌کردن نیستیم ادعایی بیش به شمار نمی‌آید. مگر از صبح تا شب برای هر کنشی و حرکتی چاره‌ای جز محک‌زدن داریم؟ از تغییر مسیر رانندگی در ترافیک گرفته تا انتخاب شغل و هزاران انتخاب دیگر. بدیهی است من نیز برای پذیرش یا ردکردن هر پدیده‌ای خارج از وجود خویش دست به داوری می‌زنم؛ این راه را بروم یا نه؟ با این شخص همکاری بکنم یا نه؟ ما حتی برای دیدن یک فیلم، یک نمایش و خریدن یک کتاب، براساس پیش‌فرض‌ها و داوری‌هایی اقدام می‌کنیم.

من نیز برای هر پدیده‌ای بر اساس شناخت و معرفتی که امکانش حاصل شود، و معیارهای خودم سنگ محکی دارم و بدیهی است که این سنجش کاملا فردی است. به نظر من داوری امری اجتناب‌ناپذیر است. مهم‌تر از داوری، بیان آن است. ما تا چه اندازه حق داریم داوری‌هایمان را به عرصه عمومی منتقل کنیم؟ تا کجا قضاوت ما سرنوشت کسی را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟ و این همان چیزی است که تا توان دارم از آن می‌پرهیزم. مسئولیتی که بر دوش هر فرد با بیان داوری‌ها نهاده می‌شود، از تحمل من خارج است. بر این باورم همیشه چیزهایی هست که نمی‌دانیم. از همین رو خود را در موقعیت ابراز قضاوت درمورد دیگران نمی‌دانم و تنها در ارتباط با مصالح شخصی خودداوری می‌کنم و تصمیم می‌گیرم و به این ترتیب داوری‌هایم درونی است. و بیش از این حقی برای خود قائل نیستم.

آیا اهل قضاوت‌کردن هستید؟

چقدر درباره خودتان قضاوت می‌کنید؟ چقدر دیگران را به داوری می‌نشینید؟ تا چه اندازه می‌توان به این داوری‌ها اعتماد کرد؟ و چقدر این قضاوت‌ها با واقعیت تطابق دارند؟

امیدوارم پاسخ مناسب به این پرسش‌ها داده باشم. اما سوای پاسخ‌هایی که در خلال این مطلب داده‌ام، باید بگویم من اهل محک‌زدن هستم، اما کمتر به خود اجازه بیان آن را می‌دهم و اگر به ناچار بیان کنم، با اما و اگرهای بسیار همراه است.

پرهیز دائمی‌ام از قضاوت سبب شده فقط هنگام تصمیم‌گیری‌های اساسی از داوری درباره خودم و پدیده‌ها و افراد خارج از وجود خودم بهره بگیرم. این که تا چه اندازه می‌توان به این قضاوت‌ها اعتماد کرد، امری کاملا شخصی از جانب شنونده است. همان اندازه که برای خودم حق پذیرش یا عدم پذیرش داوری دیگران را قائلم، به دیگران نیز حق می‌دهم، اما فراموش نکنیم: «نکند آشفته کنیم خواب گل سرخ را.»

بسیار پیش می‌آید که در میانه اختلافی قرار می‌گیرم، کوچک و بزرگ، با اهمیت و بی‌اهمیت، اما همیشه این توصیه را دارم که هر کس دیگری را به اندازه سر سوزنی رنجانده، از پس دلجویی برآید، چرا که خطاهای ما درباره دیگران هر چند کوچک، می‌تواند جراحتی بر روح آنان باشد. قضاوت قانونی است که به وسیله یک قانون دیگر، به سرعت می‌تواند جابه‌جا شود! این روزها در جامعه ما که هر روز و هر ساعت و هر ثانیه‌اش آبستن حادثه و اتفاق است، قضاوت رنگی ندارد! سیاست‌زدگی و سوءظن جای آن را گرفته است. عادت کرده‌ایم یک‌طرفه به قاضی برویم و یک‌طرفه و شتاب‌زده قضاوت کنیم! به‌راستی نمی‌دانیم معیار قضاوت، چی و کدام است؟

هرگز دوست ندارم با قضاوتم یک نفر را «قربانی» نفرِ دیگر بکنم. من نه آدم سیاسی‌ام، نه قاضی‌ام، نه اهل «نصیحت» کردنم و نه دوست دارم «نصیحت» بشنوم. نه وکیل و وصی دیگران هستم و نه دوست دارم کسی «قیمِ» من بشود. می‌گویند قاضی باید حرف هر دو طرف را بشنود و عادلانه قضاوت کند. اما من عادل نیستم، چون عدالت را تنها از دید و سلیقه خودم می‌بینم! و معمولا فرصت حرف‌زدن را به دیگری نمی‌دهم. می‌گویند قاضی باید صادق و مومن باشد! بشنود و بعد قضاوت کند:

من چقدر صداقت دارم؟ چقدر مومن هستم؟ چقدر تحمل شنیدن حرف دیگری را دارم؟ من نه حکیم هستم و نه اهل معرفت و کمالات. نه عقلی دارم که به جای دیگری تصمیم بگیرم و نه به خودم اجازه می‌دهم که به دیگران بگویم چه بکنند و چه نکنند. چه بخواهند و چه نخواهند، چه بپوشند و چه نپوشند! هرگز عقیده‌ام را به کسی تحمیل نکرده‌ام و راستی و درستی را در افق دو سه متری خودم نمی‌بینم! هرگز هیچ چیز را تمام‌شده و حجت نمی‌دانم. هرگز به آن‌چه می‌گویم و انجام می‌دهم، یقین کامل ندارم و وقتی باور عمیق نداری، به دروغ متوسل می‌شوی.

آیا ما انسان‌ها، قضات بی‌طرف و عادلی هستیم؟

من تو قضاوت‌هام همیشه خودم رو جای طرف مقابلم می‌گذارم، من یک اخلاقی دارم که واقعا پشت سر کسی حرف نمی‌زنم و هرچی به طرف بخوام بگم، جلوی روش می‌گم، همه همکارها و دوستانم اتفاقا به من می‌گن تو خیلی رک هستی و خیلی وقت‌ها همه از دست من ناراحت می‌شن. ولی من ترجیح می‌دم آدم‌ها از من برنجند، ولی پشت سرشون هیچ وقت حرف نمی‌زنم، من واقعا آدم منصفی هستم و خیلی وقت‌ها هم سرم کلاه رفته و آدم‌ها از من سوءاستفاده کردن، اما من ترجیح می‌دم همیشه از دیگران طلبکار باشم تا به آنها بدهکار، من خداوکیلی خیلی بیشتر از اونی که حقش بود، بهش دادم. منتها این بشر ذاتا آدم نمک‌نشناس و قدرنشناسی هست. همیشه از آدم طلبکار است، با این‌که خودش هم می‌دونست حق با منه، اما من کوتاه اومدم. خودش هم باورش نمی‌شد من این‌جوری گذشت کنم و چارشاخ مونده بود، بحث پولش نیست. اصلا واسه من رقمی نبود. اما من از زرنگی آدم‌ها بدم میاد. اگه همین‌جوری می‌گفت به جان تو می‌گذشتم و اصلا به روش هم نمی‌آوردم. ولی این‌که آدم رو احمق فرض می‌کنن و می‌خواد زرنگ‌بازی و تیزبازی دربیاره، آدم رو حرص می‌ده. به خاطر همین گفتم نه و حالش رو گرفتم.

گزاره‌هایی از این دست را همه ما در زندگی روزمره‌مان از دوستان، آشنایان، همکاران، فامیل و نزدیکانمان علی‌الدوام می‌شنویم. خلاصه آنها هم این است که ما در قضاوتمان و قضاوت‌هایمان آدم عادل، منصف، بزرگ و با گذشتی هستیم و اشکال از طرف مقابلمان است که زرنگ است، مرد رند است، ما را احمق فرض گرفته، پررو است، به حق خودش قانع نیست، آدم پست و مادی‌ای است، خواستم فقط بهش نشون بدم که آدم‌ها احمق نیستن و می‌فهمن و آن‌قدرها هم که فکر می‌کنه زرنگ نیست،…

همه ما با گزاره‌هایی از این دست خیلی خوب آشنا هستیم. گزاره‌هایی که خلاصه‌شان این است که ما درست قضاوت می‌کنیم، ما منصفانه قضاوت می‌کنیم و در روابط و اختلافاتمان با دیگران با گذشت و با انصاف هستیم. اما آیا واقعا این‌گونه است؟ آیا ما نوعا «آدم‌های باگذشتی هستیم؟» آیا ما نوعا «قضات بی‌طرف و منصفی هستیم؟» آن‌گونه که خودمان همواره مدعی هستیم؟ پاسخ متاسفانه خیلی مثبت و امیدوارکننده نیست. اگر از یک افسر راهنمایی و رانندگی باتجربه بپرسیم که آیا مردم یا به‌زعم او رانندگان انسان‌های منصفی هستند یا نه، چه پاسخی به ما خواهد داد؟ به احتمال خیلی زیاد به ما خواهد گفت که در ۲۰ یا ۳۰ سالی که من افسر راهنمایی و رانندگی بودم و در صحنه خیلی از تصادفات حاضر می‌شدم، خیلی به ندرت دیدم که رانندگانی که تصادف کرده بودند، قضاوت منصفانه‌ای بکنند. برعکس، همواره دیگری را مقصر می‌دانستند و اصرار می‌کردند که حق با آنهاست. می‌توانیم دامنه تحقیقمان را حتی گسترده‌تر کرده و این بار از یک قاضی دادگستری که عمری را در محکمه و قضاوت میان اصحاب دعوی سپری کرده، همان سوال را بپرسیم: آیا ما انسان‌ها منصف و به حق خود قانع هستیم؟ آیا ما انسان‌ها در قضاوت منصف و عادل هستیم؟ بعید به نظر می‌رسد که پاسخ او از پاسخ افسر پلیس راهنمایی و رانندگی خیلی متفاوت باشد. فی‌الواقع می‌توان پرسید که اگر ما انسان‌ها قضات بی‌طرف و عادلی می‌بودیم، اگر ما انسان‌ها در مناقشات و اختلافاتی که با دیگران سپری می‌کردیم، جانب عدل و انصاف را می‌گرفتیم، دیگر نه نیازی به عدلیه و وکیل بود و نه نیازی به تشکیل میلیون‌ها پرونده در قوه قضاییه. اشکال از آنجا شروع می‌شود که ما همواره حق را به خودمان می‌دهیم و خود را محق می‌دانیم و طرف مقابل را زورگو و زیاده‌خواه. آن افسر راهنمایی و رانندگی ممکن است به ما بگوید که در طول خدمتش کمتر و به ندرت اتفاق می‌افتاد که دو اتومبیل تصادف کند و یکی از رانندگان پیاده شده و ضمن عذرخواهی از طرف مقابل بگوید که او کاملا مقصر بوده و حق صددرصد با طرف مقابلش است. ایضا آن قاضی هم به ما خواهد گفت که در طول خدمت قضایی‌اش موردی را به یاد نمی‌آورد که یکی از اصحاب دعوتی گفته باشد که من هرقدر فکر می‌کنم، می‌بینم که حق با طرف مقابلم است و شکایتم را پس می‌گیرم، یا اگر طرف مقابل از من شکایت کرده، بدون نیاز به طی روند طولانی و پرهزینه و پیچیده قضایی تسلیم هستم و حق با اوست.

می‌ماند دسته گل‌هایی که ما دوست داریم علی‌الدوام برای خودمان ارسال کنیم. می‌گویند ظلم بالسویه عدل است. با توجه به این‌که همه‌مان فکر می‌کنیم رفتارمان درست و مشکل در طرف مقابلمان است، ظاهرا باید بپذیریم که این حرف‌ها را خیلی جدی نگیریم. دفعه بعد اگر دوستی، همکاری، آشنایی یا همسایه‌ای شروع کرد به گفتن این‌که من در قضاوت خیلی… جوری که ناراحت نشود و تو ذوقش نخورد، بهش آرام بگوییم که خیر، امروز هوا برعکس دیروز خوب است و ساکتش کنیم.

بازدید:۳۸۹۶۴۶

رتبه مقاله درگوگل: 

خروج از نسخه موبایل