نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

مزایای مشاوره آنلاین

مزایای مشاوره آنلاین

مزایای مشاوره آنلاین

پنج تفاوت عمده مشاوره آنلاین عبارت است از:

مشاوره آنلاین

نیازی به مراجعه حضوری نیست.

مشاوره آنلاین خانواده بهترین مشاوره برای کلیه اعضای خانواده می باشد

با مشاوران برجسته و مورد تایید کانون مشاوران ایران می توانید در ارتباط باشید.

گاهی در زندگی بهاری باشیم

سفره هفت‌سین را چیده‌اند، فعلا بدون سین‌هایش. شبیه عکسی که گوشه‌هایش تار افتاده است. سینا گوشه پنجره را با پارچه پاک می‌کند و زیر لب چیزی را زمزمه می‌کند. تلفن سبزرنگ آنالوگ که شبیه فولوکس است و روی آن یک بافتنی گذاشته‌اند، زنگ می‌خورد. این جور وقت‌ها همه می‌پرند تا گوشی را بردارند. جای آرمان خالی، اگر بود به هیچ کس اجازه نزدیک‌شدن به تلفن را نمی‌داد… آرش گوشی را برمی‌دارد و به شیوه خودش می‌گوید: «سلام چطوری؟» این تلفن از شگفتی‌های این خانه است…

گوشه‌های پنجره هم مثل سفره تار افتاده. در کادر آن، بیرون، در حیاط جمع و جور، روی چاه پلمپ شده چند گلدان شمعدانی گذاشته‌اند. درخت‌های قدیمی و مورب پرتقال – چهار درخت با شاخه‌های تو در تو – در سطح شیب‌دار حیاط جا خوش کرده‌اند.

قرار است بعدازظهر باغچه را سروسامان بدهیم و پرتقال‌هایی را که از زمستان مانده بچینیم… صدای یکی از خاله‌ها بلند می‌شود. بچه‌ها طبقه بالا گل کوچک بازی می‌کنند. مانی – پاطلایی فامیل – هنوز از تهران نیامده و جایش خالی است. سروصدا و هیاهویشان سقف را به لرزه انداخته. هرچند لحظه صدای کوبیده‌شدن درهای چوبی قدیمی و قهوه‌ای رنگ به گوش می‌رسد. اخطار خاله‌ها هم تاثیری ندارد و بعد از چند لحظه سکوت همه چیز به حالت اول برمی‌گردد.

حالا من چرا بالا نیستم، دلیل دارد… توی آشپزخانه همه مشغولند. خاله زهره که برنج را آبکش می‌کند، از من می‌خواهد دیگ بزرگ را توی آبکش خالی کنم. خاله حورا با مامان حرف می‌زند و چیزهایی به او می‌گوید. مامان قرار است برای خرید بیرون برود. پایین، توی حیاط، گاز بزرگ دوباره خاموش شده است. مینا از پایین داد می‌زند:‌«کبریت». علی کلاهی سرش گذاشته و نفس‌زنان از بالا می‌رسد: «سلام کبریت کجاست؟»

خاله عذرا مشغول هم‌زدن ترش قلیه است. با چشم‌های روشن و لبخند محو همیشگی‌اش می‌گوید: «از توی گنجه وردار، مادر.» تلفن دوباره زنگ می‌خورد. خاله زهراست. بعد از کمی صحبت می‌گوید: «باشه، الان میام.» آذرخش و آرین همین الان از رشت رسیده‌اند و مورد استقبال شدید فامیل قرار می‌گیرند. ناگهان صدای شکستن شیشه همه را شوکه می‌کند.

سراسیمه به طبقه بالا می‌رویم. اتاق بزرگ هال (زمین فوتبال) خلوت خلوت است. توپ به یکی از شیشه‌ها خورده. این جور وقت‌ها همه سعی می‌کنند متفرق شوند. یاد تلفن خاله می‌افتم. از پله‌ها پایین می‌آیم. مادرم در حال وضوگرفتن است که صدای اذان از مسجدی که روبه‌روی خانه است و با دو پرش می‌توان به گنبدهایش رسید، بلند می‌شود… گرسنه‌ام.

قبل از رفتن، سراغ قابلمه‌های روی گاز می‌روم. نهار کشک قیمه داریم. منیژه مشغول خردکردن گردو برای غذاست. ناخنکی می‌زنم. ساک دستی را برمی‌دارم و بیرون می‌روم. توی حیاط یک فرش و چند موکت پهن شده برای شستن. بعد از اولتیماتوم خاله زهره خانه کمی آرام‌تر شده، اما باز صداها و نشانه‌هایی از شیطنت از طبقه بالا توی کوچه می‌ریزد. می‌روم گوشه حیاط توی اتاق را دید می‌زنم. مادرم چادرش را سر کرده و ذکر می‌گوید.

بقیه کجان؟ با خودم فکر می‌کنم «این همه آشنا اینجا، این همه آشنا تو خونه مادری، بیشتر شبیه معجزه‌ست.» سین‌‌های سفره عید را می‌شمارم که هنوز نچیده‌ام. فکرهایم کمی تار می‌شوند. کوچه کش می‌آید. صدای بچه‌ها مبهم‌تر می‌شود. چیزی روی سینه‌ام سنگینی می‌کند. از خواب می‌پرم…

حالا داستان کمی فرق کرده. خانه مادر بزرگ کمی دورتر از این اتاق با یک مهتابی شبانه‌روز روشن، در حاشیه اولین روزهای زمستان به سر می‌برد. اینجا، ساعت در تاریکی اتاق و در گرگ و میش بیرون بین پنج و شش صبح در نوسان است. هوا سرد است و بوی برف می‌دهد. شعله بخاری را بالا می‌برم و پتو را روی خودم کیپ می‌کنم… نمی‌توانم تشخیص بدهم در خواب و رویا هستم یا در یک واقعیت محض.

زمستان که می‌رسد، قصه تکراری پرتغال‌های روی درخت تکرار می‌شود. این درخت‌های دوست‌داشتنی که برگ‌های سبزشان را تا همیشه و حتی در دل زمستان هم نگه می‌دارند، با رسیدن این فصل، حالا چند سالی است که باید به جای جشن میوه‌چینی، نگران میوه‌های چینی باشند. میوه‌هایی که شاید خوش‌آب و رنگ‌تر و مارک‌دار باشند، اما معمولا عطر و طعمی را که از قیافه‌شان انتظار می‌رود ندارند.

اگر مسافر زمستانی جاده‌های مازندران بوده باشید، حتما شما هم منظره باغ‌های مرکباتی که محصولشان را دم در باغ ریخته‌اند و با قیمتی پایین آن را می‌فروشند دیده‌اید. یا باغدارانی که درهای باغ را باز گذاشته‌اند و از رهگذران می‌خواهند که بروند و هرچه دلشان می‌خواهد برای خودشان بچینند. حدس زدن دلیلش نباید زیاد سخت باشد. به هر حال باغبانی که یک سال برای درختانش وقت گذاشته و پول آب و کود و سم داده، بی‌دلیل محصول کارش را به حراج نمی‌گذارد.

اگر بار روی درخت بماند، اولین اتفاقی که می‌افتد این است که سر سال، دیگر بهار (شکوفه) نمی‌دهد یا خیلی کم می‌دهد. الان توی اسفند درخت باید سبک باشد که نفس بکشد. بهار ندهد هم یعنی سال آینده بار نمی‌دهد. به همین سادگی. ممکن است این وسط سرما بیاید و میوه‌ها یخ بزنند. آن وقت میوه یخ‌زده روی درخت می‌شود قوز بالای قوز. علاوه بر این میوه‌ای که روی درخت می‌ماند، آفت می‌زند و پوک می‌شود. درخت را هم خراب می‌کند. تازه همه این‌ها به کنار، ما پای این درخت‌ها زحمت می‌کشیم. خودتان اگر بودید دلتان می‌آمد محصول کارتان باد هوا شود؟» این‌ها را صاحب یکی از باغ‌های مرکبات اطراف ساری می‌گوید.

او این‌طور ادامه می‌دهد که «واقعا شک کرده‌ام که فاصله مثلا ساری تا تهران کمتر است یا چین و ونزوئلا تا تهران. باور کنید بازار روز همین شهر خودمان هم پرتغال پاکستانی دارد. اگر یک گوشه این مملکت میوه کم باشد، مطمئنا آن گوشه، شهری در حوالی مازندران یا هر کدام دیگر از استان‌های شمالی نخواهد بود. ما اینجا یک سری مرکباتی داریم که خیلی‌ها هیچ وقت ندیده‌اند. اسمش را هم نشنیده‌اند. آن وقت می‌رویم از آن ور دنیا میوه‌های جدید وارد می‌کنیم.»

واردات میوه و به طور کلی محصولات باغی و زراعی معمولا یا برای تعدیل قیمت در بازار و جلوگیری از افزایش آن صورت می‌گیرد و یا برای جبران کمبودهایی که بازار با آن مواجه می‌شود. وقتی تعرفه واردات مثلا انگور بالاست، معنی‌اش این است که تاجری که انگور وارد می‌کند، باید حق گمرک زیادی بابتش بپردازد و این قیمت تمام‌شده آن را در بازار بالا می‌برد. با این حساب وارد کردن انگور دیگر برای تاجر به صرفه نخواهد بود.

میوه‌ها روی درخت می‌ماند. گاهی مجبوریم پول کارگر بدهیم که فقط بیاید بچیند و بریزد روی زمین که درخت خراب نشود. در باغ را باز می‌گذاریم مردم بیایند بچینند. آخرش باید میوه‌ها را به پایین‌ترین قیمت بدهیم به کارخانه آب‌میوه‌گیری. جایی که بتواند درست و حسابی میوه‌ها را به یک محصول قابل استفاده تبدیل کند هم نداریم. همین آب‌میوه‌های وارداتی را ببینید. بعضی از کشورهای صادرکننده‌شان اصلا خودشان تولید مرکبات ندارند، ولی ما ازشان آب پرتغال می‌خریم. چه می‌شود ما این محصول را صادر کنیم.

خیلی از این درخت‌ها را خدابیامرز پدرم کاشت. وقتی آمدیم اینجا ۹-۸ سالم بود. قدشان از من هم کوتاه‌تر بود. من کنار اینها بزرگ شده‌ام. پدرم همیشه می‌گفت نکند بهشان بی‌حرمتی کنی، ناشکری کنی. حالا وسط زمستان از یک طرف باید جواب زن و بچه‌ام را بدهم و از آن طرف جواب درخت‌ها را!

هر سال زمستان که از راه می‌رسد، کنار پنجره می‌ایستد و به بیرون نگاه می‌کند. آسمان اَبری و خَشن، چشمانش لبریز از انتظار است. مادرش به کنارش می‌آید و مانند او از پنجره به بیرون نگاه می‌کند و می‌گوید: «هنوز نیومد؟» پسرک می‌گوید: «مامان، چرا پاییز این قدر طولانی شده؟» مادرش جوابی نداد و پسرک دوباره گفت: «اگه برف نیاد چی؟ من چطور آدم برفی درست کنم؟»

مادرش گفت: «یه کاریش می‌کنیم!» پسرک گفت: «چکارش می‌کنیم؟ نکنه فکر کردی برف خریدنیه؟» مادرش چیزی نگفت و باز هم در کنار پسرک از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد. پسرک آرام نشست و در جعبه را باز کرد. در جعبه یک کلاه پشمی آبی و یک شال گردن قرمز بود. چند دکمه بزرگ هم بود همراه یک هویج پژمرده!

پسرک هویج رو از جعبه بیرون آورد و گفت: این بار هم هویج پژمرده شده و هنوز برف نیومده! اگر برف نیاد من با چی آدم برفی درست کنم؟ چرا امسال این‌جوری شده؟ نکنه خدا با ما قهره؟ و بعد پرسید: «مامان، چند روز دیگه از زمستون باقی مونده؟» مادرش به تقویم روی دیوار نگاهی انداخت و گفت: «۳۰ روز دیگه، ۳۰ روز دیگه بهار می‌رسه، بهار می‌رسه و تمام این سرزمین سبز می‌شه.»

پسرک در حالی که هویج پژمرده رو تو دستش گرفته بود و به جعبه نگاه می‌کرد، گفت: «بهار لعنتی، من از بهار متنفرم، از تمام قشنگی‌هاش متنفرم، از اسمش متنفرم، از این‌که برف نداره ازش بدم میاد!» و بعد با عصبانیت هویج رو تو جعبه انداخت و در جعبه رو بست و به اتاقش رفت، روی تخت دراز کشید و به پنجره اتاق خیره شد. در حالی که به پنجره خیره شده بود، آروم به خواب رفت و تا صبح روز بعد از خواب بیدار نشد.

صبح روز بعد در حالی که مادرش می‌گفت «بلند شو پسرم، بلند شو ببین چه خبره» آرام چشمانش را باز کرد و به پنجره اتاق نگاه کرد. برف شدیدی در حال باریدن بود. برفی که تمام شهر را در عرض چند ساعت سفیدپوش کرده بود.

از روی تخت بلند شد و به کنار پنجره رفت. به قدری ذوق کرده بود که هیچ حرفی نمی‌زد. آرام به جعبه نگاهی انداخت و بعد به مادرش نگاه کرد و گفت: «دروغ گفتم، من بهار رو دوست دارم…»

روحیه هر قدر حساس‌تر باشد، به همان نسبت میزان هجوم افکار منفی بیشتر است. حساس که باشی ناخودآگاه از کاه، کوه می‌سازی. خودت که عذاب می کشی هیچ، دیگران هم گرفتار می‌کنی. در نهایت فکر منفی بهترین جولانگاه را در ذهنت پیدا می‌کند و اون وقت است که می‌تازد و می‌تازه! رمق انسان رو می گیرد، تا نتواند مبارزه کند. سعی کن تا جایی که می‌توانی حساسیت‌زدایی کنی و به غرورت اجازه دخالت ندی. آیا تا حالا یاد گرفتی بگی: اصلا حق نداری ناراحت بشی. منظوری نداشت که اینقدر به تو برخورد.

مشاوره آنلاین ازدواج شامل مشاوره قبل از ازدواج هنگام ازدواج و پس از ازدواج می باشد

نیازی به معرفی اطلاعات تماسی و شخصی خود ندارید لذا راحت تر و سریعتر با مشاور خود ارتباط برقرار می کنید.

مشاوره آنلاین تلفنی شامل مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده با بهترین دکتر روانشناس و دکتر روانپزشک می باشد.

می توانید براحتی و بدون صرف و وقت اضافه با مشاور خود در ارتباط باشید.

مشاوره آنلاین روانشناسی شامل مشاوره با متخصص مشاور روانشناسی در کلیه سطوح بالینی خانواده ازدواج و کودک می باشد.

هزینه های حمل و نقل برای دریافت مشاوره یقینا کاهش خواهد یافت.

برای ورود به صفحه  بر روی مشاوره آنلاین  کلیک کنید.

خروج از نسخه موبایل