نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

مشاور خانواده:خاطرات نویسنده ای بزرگ

مشاور خانواده:خاطرات نویسنده ای بزرگ

مشاور خانواده:خاطرات نویسنده ای بزرگ

با شما هستم، بله، خود شما، شمایی که به نویسندگی علاقه دارید، ولی در پایتخت نیستید و در شهرهای دور زندگی می‌کنید و امکانات درست و حسابی ندارید و حتی کتاب هم ندارید بخوانید، ممکن است یک روز نویسنده‌ بزرگی شوید و بعد جایزه‌ای هم به اسم شما بگذارند. کسی چه می‌داند؟ هوشنگ گلشیری هم همین شرایط را داشت. او در خانواده‌ای کارگری زندگی می‌کرد که گاهی دو اتاق و گاهی سه اتاق داشت؛ یعنی وقتی از جایی به جای دیگری می‌رفتند، تعداد اتاق‌ها فرق می‌کرد. در خانه‌شان حتی یک کتاب هم برای خواندن نبود. وقتی به اصفهان رفتند، یک کتاب حافظ داشتند که البته آن هم متعلق به همسایه‌شان بود. او در اصفهان مجبور بود ناهار را در دبیرستان بخورد، هرچند مادرش پولی را بابت ناهار به او می‌داده، ولی او قید شکم را می‌زد و با پولش جزوه‌ای را که آن وقت‌ها «بینوایان» را در آن چاپ می‌کردند، می‌خرید و می‌خواند.

اما یک خاطره‌ جالب دیگر درباره‌ گلشیری این است که در نزدیکی خانه‌شان سینمایی بود و زمانی که پدرش پنج ریال به او می‌داد، می‌رفت و فیلم نگاه می‌کرد. (البته الان با پنج ریال آب‌نبات هم نمی‌توانید بخرید.) ولی زمانی که پول نداشتند، می‌رفتند پشت دیوار سینما، یکی پایین می‌ایستاد و نفر دوم می‌رفت روی دوش او و فیلم را می‌دید و از همان بالا برای نفر پایینی تعریف می‌کرد! و برای این‌که نامردی هم نباشد و هر دو نفر بتوانند فیلم را نگاه کنند، اواسط فیلم جایشان را عوض می‌کردند. (البته الان دیگر سینمای روباز نداریم که بروید دم سینما برای هم قلاب بگیرید و فیلم نگاه کنید.)

مصائب آسمان خاکستری

قضا و قدری نبوده‌ام هیچ گاه در زندگی،‌ ولی‌ چندی ا‌ست که عجیب معتقد شده‌ام که گره خورده است، بعضی‌ چیزها به نژادمان. که هر جا روی مصائبش بیخ گوشت است.

منتظر راننده هستم تا بیاید دنبالم. نه آن که کسی‌ باشم و دستک و دفتری به هم زده باشم. نه، هیچ این حرف‌ها نیست. ماشینم تصادف جزئی‌ای کرده بود و سپردمش به تعمیرگاه. و در این سرزمین یخی، این غربی‌ها قدر هر آن چه ندانند، منزلت مشتری را عجیب خوب می‌‌دانند. حال که ماشین آماده تحویل است، راننده‌ای فرستاده‌اند پی‌‌ام تا بیاورد مرا از ایستگاه مترو به تعمیرگاه. و عجب هوای آفتابی‌ای است در این آخر مارس (اسفند ماه و اوایل فروردین). خنکای هوا از شیشه باز ماشین چه دل‌‌نوازانه می‌‌کوبد به صورتم و من محظوظم از همین یک باریکه نور خورشید و قانع به سرشاری نعمت. و جوانک راننده آواز می‌‌خواند و لهجه فرانسوی – کبکی‌اش سوهان روح است. چه مغمومم من برای این زبان شیرین که با لهجه زنگ‌دار عجیبشان به این روز زار انداخته‌اند آن را.

کنار جاده تریلی‌ای ایستاده و دود است که می‌‌پراکند به همه جا. و تراژدی است احوالات نسلی که بوی دود، نوستالژی سرزمین مادری‌اش باشد. من مزه می‌‌کنم خاطرات نویسنده تهران را و جوانک سری تکان می‌‌دهد و متاثر است از این فاجعه زیست‌محیطی‌. که لابد نیم سی‌‌سی‌ مونوکسید کربن اضافی چه به مخاطره خواهد کشید طبیعتشان را. و من پوزخند می‌زنم که کلاه نینداخته‌اید در آن کلان‌شهری که قد کشیده‌ام من در آن. فرمان ماشین را کج می‌کند و می‌‌راند آن را به کنار جاده. اصرار دارد وظیفه شهروندی‌اش ایجاب می‌‌کند که تذکری دهد. و من حیرانم. جوانک از ماشین پیاده می‌شود و دمی بعد راننده تریلی با آن هیکل حجیمش گلاویز است با او. و این راننده‌های تریلی تندی اخلاق صنفشان گویا جهانی‌ ا‌ست.مشاور خانواده تهران

و زد و خورد است که من نظاره‌گرم و آژیر پلیس. نهایت ماجرا آن که، به عنوان شاهد، من بدبخت مستأصل احضار می‌‌شوم به پاسگاه پلیس و متعاقبا دادگاه. و کارت که در افتاد به دادگاه، ایران و خارج ندارد، خود حدیث مفصلی ا‌ست که باید خوانی. و سهراب دیوانه‌وار نعره می‌‌زند در گوشم که هر جا روی آسمان همین رنگ است. این مصائب هوای خاکستری رهایم نمی‌‌کند حتی در این گوشه دنیا فرسنگ‌ها دور از کلان‌شهر خاکستری‌مان.

در خط زمان

یک شاعر رنگ‌پریده، لاغر، با چشمانی گودافتاده. (البته این وضع ظاهری بیشترشاعران است.) که حال نوشتن اشعارش را نداشته. می‌سروده؛ کاتب می‌نوشته و من مطمئن هستم که شخص دیگری هم با حرکات عارفانه آن‌ها را همراهی می‌کرده.

در بلخ به دنیا آمد و در طول عمرش در شهرهای زیادی اقامت کرد. اما بیشتر مدت اقامت او در شهر قونیه بود و همین است که اکنون بین ایرانیان و ترکان قونیه بر سر اصالت این شاعر تا حد زیادی کشمکش است. اولین نقطه عطف فیلمنامه زندگی او، دیدار عطار نیشابوری در راه نیشابور بود. کتاب «اسرارنامه» عطار؛ جرقه‌های عرفان را در او روشن کرد. متاسفانه در آن زمان سایت‌های اجتماعی و گوگل پلاس نبود و او برای دیدار مریدان و مرشدان ناچار به سفر بود. حلب، شام، قیصریه، لارنده، سمرقند، ملطیه، از جمله پایگاه‌هایی بود که آن‌جا مدتی اقامت کرد و در مدارسش علوم مختلف را آموخت. آمده است که در کودکی شوق پرواز داشت. پرواز در دنیای فرشتگان و ارواح و ستاره‌ها. اما به دلیل نبود امکانات پاراگلایدر و شاید هم شهریه‌های سنگین کلاس‌هایش، از هوا به زمین آمد. تصمیم گرفت به جای خلبان شاعر شود. نقطه عطف دوم فیلمنامه زندگی او دیدار با شمس تبریزی بود. هنوز هم دانشمندان در حال تحقیقات و بررسی زندگی این شاعر هستند تا پی ببرند شمس تبریزی طی چه فرآیندی توانسته بود این شاعر را آن‌چنان مجذوب خود کند که کتابش را «کلیات شمس» بنامد.

القاب مولانا، خاموش، خداوندگار و حتی گاهی شمس تبریزی در اشعارش خوانده می‌شود. اما نام حقیقی او جلال‌الدین محمد بلخی رومی بوده. «کلیات شمس»، «مجالس سبعه»، «فیه مافیه»، «مکتوبات» از جمله آثار اوست. رفیق فابریک‌هایش شمس‌الدین، صلاح‌الدین، چلپی بودند که مثنوی معنوی را به درخواست چلپی نوشت. و اکنون در تمام دنیا مورد استقبال قرار می‌گیرد.

پرفسور نیکولسون ۲۵۷۰۰ بیت مثنوی را به انگلیسی ترجمه کرده و این شاعر تا عمق اروپا شناسانده شده است. اما در نمایشگاه کتاب ایران خریداری به فروشنده می‌گفت: «ببخشید، «دیوان شمس» همان دیوان حافظ است؟!»

رقص سماع را هم که می‌شناسید؟ همان رقصی که با لباس‌های سفید بلند ساعت‌ها می‌چرخند و از ابداعات مولاناست که امروزه با وجود شور و هیجانی که در جوانان وجود دارد، طرفداران خاص خود را دارد. اما جای سوال است که این شاعر ضعیف و نحیف چگونه ساعت‌ها در یک خانقاه تنگ و تاریک دور خود می‌چرخیده!

فراتر از متن

تا حالا دو یا سه بار از جلوی شهر کتاب مرکزی با ویترین‌های بزرگ و پر از کتابش رد شده بودم و همیشه دوست داشتم که فرصتی پیش بیاید و همان جا از تاکسی پیاده شوم و یک دل سیر در شهر کتاب بچرخم. این فرصت طلایی را وقتی شنیدم کافه شهر کتاب برپاست، روی هوا قاپیدم و راهی شدم.

میز پیشنهاد‌های ادبیات داستانی، مثل یک نماد خوشامدگویی، اولین چیزی است که نگاه‌ها را به سمت خودش جلب می‌کند. تابلو‌های راهنما نشان می‌دهند که طبقه پایین به کتاب‌های کودکان و طبقه بالا به کتاب‌های لاتین اختصاص دارد. در طبقه هم‌کف کتاب‌های داستانی، فلسفی، فیلم و نمایشنامه و… هرکدام برای خود بخش جداگانه دارند، هرچند میزهای دیگری با آثار پرفروش شعر، داستان و رمان، کتاب‌های دفاع مقدس و مذهبی جست‌وجو را برای مشتریانی که به دنبال کتاب خاصی هستند، آسان‌تر می‌کند. کتاب‌های پیشنهادی را هم معمولا بچه‌های شهر کتاب معرفی می‌کنند یا بر اساس پرفروش‌بودنشان انتخاب می‌شوند.

بخش گنجینه مطبوعات هم فضایی برای نمایش روزنامه‌ها و نشریات قدیمی است. شهر کتاب مجموعه بزرگی از مجلات را از زمان قاجار جمع‌آوری کرده است که بعضی از این مجموعه‌ها با هدف قرار گرفتن در دسترس پژوهشگران و دانشگاه‌ها به صورت کتاب درآمده‌اند.

انگار همه کتاب‌های شهر را این‌جا جمع کرده‌اند و این فکر که چقدر کتاب هست که نخونده‌ای و چقدر دنیا که تجربه نکرده‌ای رهایت نمی‌کند! بعد از این گشت‌و‌گذار و مکاشفه در میان کتاب‌ها، مجله‌ای برداشتم و به سمت کافه رفتم. از مسئول بخش موسیقی که کنار کافه قرار داشت، خواهش کردم موسیقی متن فیلم «ماهی عاشق می‌شوند» را پخش کند.

چای گرم، موسیقی و تماشای آدم‌هایی که کتاب‌هایشان در دست، می‌آمدند تا برای اولین بار آن‌ها را در کنار دوستانشان ورق بزنند و درباره‌شان به گفت‌وگو بنشینند یا دوستانی که روی دفتری سرخم کرده بودند و انگار روی چهارچوب داستانشان بحث می‌کردند.

وقتی از شهر کتاب بیرون آمدم، خورشید غروب کرده بود. در دنیای کتاب‌ها گذر زمان را هیچ احساس نکرده بودم.

ملاقات با ادبیات

دروغ چرا، من می‌خواستم برایتان از سمبولیسم بنویسم که حین تفحص درباره کتاب خانواده پاسکوال دوآرته به «ترمندیسمو» رسیدم. و بعد هی پیش رفتم دیدم چیز خفنی است و در لحظان آخر این را به سمبولیسم ترجیح دادم و گفتم شما را هم با آن آشنا کنم.

 ترمندیسمو برخلاف اسمش که آدم را یاد نوع جدیدی از تیرامیسو می‌اندازد، چیزی نیست جز یک سبک در ادبیات اسپانیایی که به آن اگزیستنسیالیسم اسپانیایی هم می‌گویند. این لفظ توسط شاعر نیکاراگوئه‌ای استفاده شد که قصد داشت زبان و درون‌مایه شعر آمریکایی- اسپانیایی را به‌روز کند. کامیلو خوزه سلا از اولین کسانی است که در رمانش این سبک را پیاده می‌کند که مبتنی بر استفاده از اروتیسم، تصاویر گروتسک و خشونت بی‌پایان همراه با چاشنی زجر و فقر است. (خلاصه سبکی است که به درد مبتلایان به بیماری قلبی و افرادی که روحیات لطیف دارند نمی‌خورد.)

در آثار ترندیسمو شما بیش آن که با یک قهرمان سروکار داشته باشید، سروکارتان با یک ضدقهرمان است که دنیا به نظرش بی‌رحم است و او را پس می‌زند. خواننده هم‌زمان در حالی که دلش برای او به درد می‌آید، از دست کارهای وحشیانه‌اش آزرده‌خاطر می‌شود. این آثار معمولا همه شرایط جامعه زمان خود را هم به شدت نقد می‌کنند و یک جور واقع‌گرایی خشونتبار در خود دارند. از دیگر نویسنده‌های این سبک کارمن لافورت با رمان «نادا» و داریو فرناندز فلورز هستند.

بازدید:۴۳۲۱۵۴

رتبه مقاله درگوگل:

خروج از نسخه موبایل