نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

مشکلات استخدام بعضی خانم‌ها!

مشكلات استخدام بعضي خانم‌ها!

مشكلات استخدام بعضي خانم‌ها!

جویندگان کار در این سال‌ها کم نشده‌اند که هیچ، بیشتر هم شده‌اند، اولین منبعی هم که به ذهن هرکسی برای پیداکردن کار می‌رسد، صفحه نیازمندی‌های روزنامه است که انگار نظارت چندانی هم روی آن وجود ندارد و هر کس که اراده کند می‌تواند با یک تماس و پرداخت پول ناچیزی آگهی‌اش را چاپ کند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، زندگی کم و بیش مدرن و پیچیده، این روزها نقش‌های جدیدی را در ذهن مردان و زنان امروزی ایجاد کرده است. اگر بپذیریم که شرایط زندگی چنین نقش‌هایی را بر دیوار انگاره‌های بشری حجاری می کند، انتظار غریبی نیست که با تغییر شرایط و در دنیای امروز، نقش‌های جدیدی برای زنان و مردان خلق شوند و آنها با در نظر داشتن تنگناهای اقتصادی، نقش‌های حجاری شده باستانی خود را نادیده بگیرند. اشتغال زنان و شاخ و برگ‌های روئیده شده از آن بی‌شک یکی از مهمترین موضوعاتی است که در مسیر عبور از برزخ میان جامعه سنتی و مدرن مطرح می‌شود. در این شرایط جدید، زمانی که صحبت از مشکلات زنان در محیط‌های کاری به میان می‌آید، به سرعت مسائلی چون نداشتن حقوق و مزایای برابر در ذهن تداعی می‌شود، در حالی که گرفتاری‌های زنان در محیط کار فقط محدود به این موارد نیست.

***

با کسانی که واقعا دنبال کارمند هستند و کیفیت کار برایشان تنها ویژگی مهم است کاری نداریم، اما در این میان هستند کسانی که به جای مهارت به چیزهای دیگری فکر می‌کنند. اتفاقی که معمولا برای دختران جویای کار می‌افتد و خیلی از آنها خاطره مشترکی از تماس‌هایشان با برخی صاحبان آگهی دارند. قبل‌ترها مشخصه‌شان این بود: «… به یک خانم جوان با ظاهری آراسته و روابط عمومی بالا و…» حالا دیگر اینها را نمی‌نویسند، اما پای تلفن می‌فهمی که اتفاقا مهم‌ترین بخش قضیه همین ظاهری آراسته است. در این مقاله چرخی زده‌ایم در بین آگهی‌های استخدام.

***

اولین قدم تماس گرفتن با شماره‌ای است که در یکی از همین آگهی‌ها نوشته‌اند:

– الو من برای آگهی‌تون تماس گرفتم… کامپیوتر بلدم، زبان انگلیسی هم درحد تافل می‌دونم، سه سال هم سابقه کار دارم.

 این جملات را در جواب صدای مردانه پشت خط می‌گویم که پرسیده: «چه ویژگی‌هایی داری که خودت را برای این کار مناسب می‌بینی؟» مرد ادامه می‌دهد: «همین؟ ظاهرت چطوره؟» می‌گویم: «معمولی، مثل همه، منظورتون از ظاهر چیه؟» مرد صدایش را صاف می‌کند و می‌گوید: «ببین خانوم ما یه شرکت بازرگانی بین‌‌المللی داریم، برامون مهمه که پرسنلمون ظاهر آبرومندی داشته باشن.»

– پس چرا توی آگهی‌تون ننوشته بودین با ظاهری آراسته؟

ما خواستیم چاپ کنیم، ولی گفتن نمی‌شه.

– با رعایت تمام این شرایط، چقدر می‌خواین حقوق بدین؟

شما بیا اینجا، حضوری صحبت می‌کنیم، بالا و پایین، کنار می‌آییم.

نشانی یکی از کوچه پس‌کوچه‌های شهرمان را می‌دهد و قطع می‌کند.

هم منشی، هم آبدارچی

کارفرمای دوم، بعد از سلام فوری می‌پرسد: «چند سالته؟»

– ۲۰ سال، چطور؟

می‌گوید: «آخه ما کسی رو می‌خوایم که جوون باشه و کار رو زود یاد بگیره.»

 – من بلدم آقا! دو سال سابقه کار دارم، ‌تو یه شرکت مهندسی کار می‌کردم. شرایط کارتون چیه؟

 با لحن جاهل مآبانه جواب می‌دهد: «بیبین ۹ صبح می‌آی، شش غروب می‌ری، اینجا باهاس همه چی مرتب باشه و تو از همه چی با خبر باشی، تلفن‌ها هم با توئه، گاهی هم که آبدارچی‌مون می‌ره بانک، ‌یه چایی‌ام دست ما می‌دی.» صدای خنده‌اش گوشی را پر می‌کند، آدرسی در حوالی میدانی را می‌دهد و می‌گوید: «حالا بیا بیشتر حرف می‌زنیم.»

آگهی بعدی متعلق به یک پیک موتوری در حومه تهران است، می‌گوید: «ماهی ۵۰۰ هزار تومن حقوقته، واسه رفت و آمد هم نگران نباش، عصر اگه بچه‌ها تیریپ داشتن، تو رو هم تا تهران می‌رسونن.»

بعدش نوبت به یک رستوران می‌رسد. مردی که خودش را صاحب رستوران معرفی می‌کند می‌گوید: «خانوم اینجا یه وعده غذای گرم داری، ماهی ۶۵۰ هزار تومن حقوق، آسه می‌ری آسه می‌آیی، کسی‌ام کاری‌ باهات نداره. ولی باید تر و تمیز لباس بپوشی، مشتری عقلش به چشمشه، گاهی‌ام که غذا اضافه اومد می‌دم ببری خونه، کیف کنی.»

در بین آگهی‌ها به یکی که تنها یک شماره موبایل دارد زنگ می‌زنم. به مرد جوانی که پشت خط صدایش کش‌آلود است و انگار از بین خمیازه درمی‌آید، می‌گویم: «من برای آگهی استخدام…» حرفم را قطع می‌کند و می‌‌پرسد: «خونه‌تون کجاست؟»

 – دفتر شما کجاست؟

 می‌خندد و می‌گوید: «نه دیگه! اول من پرسیدم!» متعجب می‌گویم: «نزدیک میدون آرژانتین، می‌شه از شرایط کار برام بگین؟»

 -این‌جوری که نمی‌شه از شرایط حرف زد، دفتر ما خیلی از شما دور نیست ما تو خیابون گاندی هستیم، بیا اینجا یه چایی با هم می‌خوریم و درباره کار گپ می‌زنیم، آخه کدوم معامله‌ای پای تلفن جوش خورده که این دومیش باشه.

می‌گویم: «آخه…» می‌پرد وسط حرفم که آخه نداره دیگه…

– فکر نمی‌کنین باید من جزئیات بیشتری رو بدونم. اگه هر جایی که برای کار تماس می‌گیرم سر هم بزنم که نمی‌شه!‌

– اینجا هر جایی نیست. شماره موبایلت رو بده آدرس رو برات اس‌ام‌اس می‌کنم، سرراست نیست می‌ترسم گم بشی!

من دستپاچه می‌گویم: «باشه الان روی همین شماره میس کال می‌ندازم» و گوشی را می‌گذارم.

***

پاراالمپیک؟!

به یکی از صاحبان آگهی بعد از گفت‌و‌گوهای تکراری می‌گویم: «راستی من قبل از این‌که بیام دفترتون، باید بگم که من توانایی راه رفتن ندارم، شما هم که فقط کسی را می‌خواهید که به تلفن‌هاتون جواب بده، ترددم هم راحته، پدرم منو می‌رسونه و می‌آد دنبالم، فکر نمی‌کنم مشکلی باشه.»

تو تشخیص دادی که مشکلی نیست؟ یعنی چی که نمی‌تونی راه بری؟

– یعنی من نقص عضو دارم، با ویلچیر این‌ور اون‌ور می‌رم.

این همه وقت من رو گرفتی، آخرش می‌گی ویلچیر سواری؟ مگه اینجا پاراالمپیکه؟ از صبح تا حالا کلی آدم سالم و درست درمون رو رد کردم، اون‌وقت تو رو رو چه حسابی استخدام کنم؟ برو آبجی، ‌شما همون تو خونه یه کاری واسه خودت دست و پا کن!

تلفن را قطع می‌کند. همین حرف‌ها را برای نفر بعدی تکرار می‌کنم، جوابی نمی‌دهد، فقط صدای بوق ممتد در تلفن می‌پیچد و تمام…

بازدید:۵۹۱۲۵۱

رتبه مقاله درگوگل:

خروج از نسخه موبایل