نماد سایت مرکز مشاوره خانواده و مشاوره ازدواج آنلاین

ناتورالیسم:الهام‌گرفتن از طبیعت

ناتورالیسم:الهام‌گرفتن از طبیعت

ناتورالیسم:الهام‌گرفتن از طبیعت

الهام‌ گرفتن از طبیعت

می‌گویند منزوی شده‌ایم. می‌گویند همه چیزمان در همان اتاق خواب‌هایمان خلاصه شده و حوصله بیرون آمدن از آن را هم نداریم. می‌گویند دلمان می‌خواهد فقط یک گوشه دنج پیدا کنیم و سرمان به لاک خودمان برود. خیلی چیزها می‌گویند، اما از دلیلش چیزی به زبان نمی‌آورند. خب اشکالی ندارد. این که دیگر قابل هضم است. دنیایمان فرق کرده، خواسته‌هایمان هم، رنج‌هایمان هم. شاید از چیزهایی رنج می‌بریم که دیگر برای قبلی‌ها عادت شده.

به هر حال انگار با سر به بیابان گذاشتن خوش‌تریم، مخصوصا اگر این بیابان آن‌قدرها هم که می‌گویند، بیابان نباشد و یک کم خوش آب و هوا باشد؛ راحت‌تر بگویم، شمال باشد!

تا حالا فکر کرده‌اید کوه و جنگل و دشت و دریا چقدر آدم را خوش‌قریحه می‌کند؟ دقت کرده‌اید تا می‌روید شمال، مخصوصا اگر در یک شهر ساحلی باشید، چقدر راحت شاعر می‌شوید؟ کاری ندارم که تمام شعرهایتان صدمن یک غاز هم نمی‌ارزد، اما همین که شعرتان می‌آید، خودش خوب است. تا حالا به الهام‌گرفتن از طبیعت فکر کرده‌اید؟ تا حالا کلمه ناتورالیسم به گوشتان خورده؟ لطفا همین ابتدای کار، الهام‌گرفتن از طبیعت را با ناتورالیسم مترادف نکنید تا بقیه‌اش را بگویم.

گالیله همه جا هست

زمین گرد است. به دور خودش می‌چرخد. به دور خورشید هم می‌چرخد. حتما می‌دانید برای ثابت‌کردن همین چند جمله چه بلوایی که به پا نشد. اگر عجله نداشته باشید، به بخش موسیقی ماجرا هم می‌رسیم. فقط چیزهایی هست که باید بدانید. بعد از قرن شانزدهم، علاوه بر رنسانس، یک انقلاب علمی هم در اروپا به راه افتاد که سردمدارش همین گالیله بود. با مطرح‌کردن این تئوری‌ها کلیسا مجبور می‌شد چند قدم از نگاه خرافی قرون وسطایی‌اش عقب‌نشینی کند که طبیعتا به همین راحتی‌ها هم این کار را نمی‌کرد و تا جایی که امکان داشت مقاومت نشان می‌داد. ترس از شکسته‌شدن اعتقادات خرافه‌ای که کشیش‌های افراطی کاتولیک برای سلطه بیشتر بر مردم اروپا، از خودشان درآورده بودند، باعث می‌شد دانشمندان و فرهیختگان را محکوم کنند. اما به هر حال آنها توانستند به این خرافه‌گویی‌ها پایان دهند و جلوه دیگری از جهان را به نمایش بگذارند.الهام‌ گرفتن از طبیعت

طبق نظر این دانشمندان که معمولا هم روی علومی مثل فیزیک، زمین‌شناسی و جانورشناسی کار می‌کردند، جهان از یک نظم طبیعیِ واحد پیروی می‌کند و زنجیره علوم در نهایت به هم پیوسته‌اند و بدون در نظر گرفتن نظم و مقررات حاکم بر طبیعت، جهانی وجود نخواهد داشت.

جرقه تکیه بر طبیعت از همین جا زده شد. بعدها آدم‌هایی مثل نیوتن توانستند با تکیه بر همین نظرات خیلی راحت‌تر از گذشتگانشان به تئوری‌پردازی درباره طبیعت و قوانینش بپردازند. اواخر قرن نوزدهم میلادی، این نظریات آن‌قدر گسترده شدند که جای خود را در فلسفه باز کردند. ادبیات هم خیلی زود وارد ماجرا شد. رمان‌نویسان آن دوره کم‌کم داشتند به دو دسته تقسیم می‌شدند؛ کلاسیک‌ها و مدرنیست‌ها. اما عده‌ای هم هنوز تصمیمشان را نگرفته بودند و مثل یک جوان رعنای کنکور داده، وسط شهریور به انتخاب رشته فکر می‌کردند. عده‌ای حاضر نبودند از واقع‌گرایی گذشته یا همان رئالیسم کاملا دور شوند و مجبور باشند فضای جدید را هضم کنند. بنابراین ناتورالیسم را جایگزین مناسبی برای سبک نخ‌نماشده‌شان دیدند. آنها سعی می‌کردند با استفاده از همان قوانین حاکم بر طبیعت، وضعیت شخصیت‌های داستان‌ها را هم روشن کنند. آن وقت‌ها دیگر «پوپر» هم سروکله‌اش پیدا شده بود و آنها می‌توانستند علاوه بر دانشمندان ناتورالیست، به یک فیلسوف ناتورالیست هم تکیه کنند. زیاد گفتم؟!

دو جفت جوراب

حسابی می‌چسبد اگر برای بار صدم بنشینیم و «با گرگ‌ها می‌رقصد» را نگاه کنیم. شاید آرام شویم و سر به بیابان نگذاریم. موسیقی‌های بومی و محلی پر هستند از جلوه‌های طبیعت‌گرایانه. به هر سمتی که بروید، بالاخره می‌توانید نشانه‌های طبیعت را پیدا کنید.

ناتورالیسم به‌عنوان یک فلسفه خیلی حرف‌های دیگر برای گفتن دارد که باید بدانید. برای همین هم گفتم با طبیعت‌گرایی و الهام از طبیعت مترادفش نکنید. اما وقتی ناتورالیسم وارد هنر می‌شود، باید با نشانه‌هایش شناخته شود. مسلما اولین چیزی که شما را یاد طبیعت‌گرایی می‌اندازد، فرهنگ و آداب و رسوم سرخ‌پوستان آمریکایی است.

شاید موسیقی آنها در نگاه اول ربطی به طبیعت نداشته باشد. اما اگر بدانید آن همه سروصدایی که آنها از خودشان درمی‌آورند یعنی چه، برایتان جا می‌افتد. موسیقی آنها با سازهای کوبه‌ای اجرا می‌شود. (شاید بهتر باشد بگوییم می‌شد.) این را هم خوب است داشته باشید که سازهای کوبه‌ای و ریتم کاملا تقلیدی از آن چیزی است که در طبیعت اتفاق می‌افتد.

اگر چند دقیقه به صدای باران گوش کنید و رویش تمرکز کنید، می‌فهمید که کاملا ریتم دارد و عناصر تکرارشونده در زمان می‌توانند حکم سرضرب‌های یک ریتم را داشته باشند. تاکیدها، ضرب‌های بلند و کوتاه و صداهای کشیده و مقطع کاملا در طبیعت وجود دارند. نوع آواز و آواهایی که یک سرخ‌پوست روی ریتمش سوار می‌کند، می‌تواند تداعی‌کننده صدای حیوانات باشد و از آنجایی که بشر اساسا خلاق است، این آواها با ریتم درآمیخته و از آن حالت خام و پرداخت نشده خارج می‌شوند تا به موسیقی تبدیل شوند.

در ایران باستان هم نمونه‌های الهام از طبیعت و قوانین طبیعی در موسیقی دیده می‌شود. البته خودمان که عرضه حفظ و جمع‌آوری موسیقی آریایی را نداشتیم و امروز مجبوریم دست چندمش را از دهان روس‌ها بشنویم. اما به هر حال نمونه‌های آریایی که پر از سازهای بادی کوچک هستند، نکته‌ای در خود دارند. وقتی بعضی از نمونه‌ها را بررسی می‌کنیم، متوجه می‌شویم بعضی جاها کاملا فالش هستند و در هیچ گامی جا نمی‌گیرند.

این ممکن است باعث شود دیگر حتی در شعاع یک کیلومتری موسیقی آریایی هم پیدایمان نشود. اما تاریخ می‌گوید، بدون شک این نوع موسیقی‌ها تقلید صدای پرندگان هستند و این می‌تواند کاری کند که حداقل چند دقیقه فکر کنیم و سرسری از رویش نگذریم.

همان وایکینگ‌های خشن

شاید تا حدود زیادی از خلق و خوی عجیب مردمان اسکاندیناوی خبر داشته باشید. آنها ارتباطی عجیبی با طبیعت دارند. یکی پیدا نمی‌شود به این بنده‌های خدا بگوید هرچه می‌کشید از همین طبیعت می‌کشید؛ سرمای طاقت‌فرسا و ماه‌هایی که همه‌اش شب است و بهمن‌های مهیب و خلاصه هر بلای دیگری که فکرش را بکنید. اما آنها دست‌بردار نیستند. حق هم دارند، تمام تاریخشان با این مسائل درگیر است. حتی اسطوره‌ها و افسانه‌هایشان؛ انسان‌های گرگ‌نمایی که در ماه کامل ظاهر می‌شوند و خون‌آشام‌ها و تمام موجودات خرفتی که از دل طبیعت پیدایشان می‌شود. اما به هر حال جنبه‌های خوشایندی هم در این ماجرا وجود دارد؛ موسیقی حماسی وایکینگ‌ها که در عین خشونت از دریاها و اقیانوس‌ها الهام می‌گیرند، یا حتی سبک‌های مدرن‌تر. در سبک خشنی مثل Black metal می‌توانیم ترانه‌ها و شعرهایی پیدا کنیم که به شدت از طبیعت گرفته شده است و خواندنش می‌تواند کاملا برعکس موسیقی‌اش عمل کند و آرامش‌بخش باشد. البته در این سبک این یک مشخصه به شمار نمی‌آ‌ید. اما به هر حال نمونه‌ها زیاد است. در کار گروه‌هایی مثل Barzum و Bothory نمونه‌هایی وجود دارد.

– بتهوون به هیچ وجه مبادی آداب نبود. خیلی اوقات حتی با خشونت برخورد می‌کرد و مراعات کسی را هم نمی‌کرد، اما تمام آرامشی را که یک هنرمند به آن نیاز دارد، از طبیعت می‌گرفت. نمونه‌اش هم سمفونی هفت است که هنوز هم یک شاهکار به حساب می‌آید. شروع شکل‌گیری این سمفونی از کنار یک برکه، وسط یک جنگل است. بتهوون آن موقع تقریبا یک ناشنوای کامل بود، اما به هر حال می‌توانست صداهای اطرافش را درک کند.

– خیلی وقت‌ها این تصور برای ما پیش می‌آید که الهام‌گرفتن از طبیعت باید حتما همراه با یک نوع آرامش باشد. اما ناتورالیسم فقط به رویه کار فکر نمی‌کند و گاهی در ساختار یک موسیقی خودش را نشان می‌دهد. موسیقی گروه تول در عین پیچیدگی و پرتنش بودن از الگوهای طبیعی پیروی می‌کند؛ منتها الگوهای بکر و استفاده نشده آن. ریتم‌های عجیب و غریب و اشعار غیرقابل درکِ آنها می‌خواهد آن روی سکه طبیعت را نشان دهد.

فراموش هم نکنید طبیعت فقط دار و درخت و کوه و دریا نیست. خود شما جزئی از طبیعت هستید و از قوانینی پیروی می‌کنید که قوانین طبیعی است.

مردهای دامن‌پوش

گوش کن! خوب گوش کن. اگر درست گوش کنی، هنوز می‌توانی صدایشان را بشنوی. هنوز زمزمه‌هایشان در شهرها شنیده می‌شود. هنوز هم پیرمردهایی پیدا می‌شوند که دست در جیب و سوت‌زنان کوچه‌ها و خیابان‌ها را پیاده گز کنند. هنوز هم لالایی‌هایی هستند که زیر گوش نوزادان زمزمه کنند تا گریه‌هایشان بند بیاید. هنوز هم جشن‌ها و عزاداری‌ها پر از صدای موسیقی هستند. اما نه آن چیزهایی که ما گوش می‌کنیم و نه موسیقی‌هایی که به وسیله ستاره‌ها و گیتار هیروها ساخته می‌شوند و چندین میلیون نسخه ازشان فروش می‌رود و توی تمام آی پادها هم پر هستند. آواها و نواهای بومی و محلی همیشه بوده‌اند، اما کمتر دیده شده‌اند. هر گوشه‌ای از دنیا هم که باشی، می‌توانی صداهایی از این دست را بشنوی. در ایران خودمان هم نمونه‌های فوق‌العاده‌ای از موسیقی‌های بومی، محلی وجود دارند که غریب مانده‌اند.

خود شما تا حالا نشسته‌اید موسیقی مقامی گوش کنید؟ یا می‌دانید حاج قربان کی بود و چه‌کار می‌کرد؟ مطمئنا تمام نوستالژی‌هایمان را از آهنگ‌هایی پر کرده‌ایم که ریشه در فرهنگمان ندارد؛ حتی اگر کلام فارسی رویش سوار شده باشد. شاید اشکالی هم نداشته باشد. شاید این قرن دیگر این چیزها را نمی‌پذیرد. اگر واقعا وقت و مکان بیشتری در اختیار داشتم، شاید برایتان از موسیقی مقامی می‌نوشتم. اما به هر حال الان بحث موسیقی جهان است و باید چیزهای دیگری برایتان بنویسم.

سرزمین چادر شب‌ها

اسکاتلند سرزمین عجیبی است. اصلا معلوم نیست چرا کشورهایی که به قطب شمال نزدیک هستند، مردمان عجیب و غریبی دارند. اگر به کشورهای اسکاندیناوی هم توجه کنید، متوجه می‌شوید که آدم‌های این مناطق رفتار متفاوتی دارند، به چیزهای دیگری فکر می‌کنند و دغدغه‌هاشان هم این است که در آن چند ماهی که همه جا شب است، چطور زندگی‌شان را پیش ببرند. نه به جنگ کاری دارند، نه به درگیری‌های سومالی و انگار فقط به سوراخ لایه ازن فکر می‌کنند. در اسکاتلند هم که حتما دیده‌اید، مردها دامن می‌پوشند و رژه می‌روند و توی یک کیسه فوت می‌کنند و این می‌شود مراسم آیینی آنها. البته داستان به همین سادگی‌ها هم نیست. آنها یکی از تاثیرگذارترین موسیقی‌های بومی دنیا را دارند. مخصوصا اگر موسیقی اسکاتلند را در دوره باروک یعنی دوره قبل از کلاسیک بررسی کنید، متوجه می‌شوید که تاثیر فراوانی روی این موسیقی داشته‌اند.ناتورالیسم 

فکر می‌کنم قبلا هم گفته بودم که موسیقی بومی آنها تاثیر زیادی روی سبک بلوز گذاشته است و نمونه کارهایش را هم می‌توانید در آلبوم‌های شخصی مارک نافلر پیدا کنید. موسیقی ایرلند هم به شدت تحت تاثیر موسیقی اسکاتلند است.

البته تفاوت‌هایی هم دارند. موسیقی ایرلند اساسا حالتی حماسی دارد و به نوعی نشان‌دهنده روحیه استقلال‌طلبانه و سلحشور ایرلندی‌هاست و دغدغه‌های ملی‌گرایانه‌شان هم تمام و کمال در موسیقی‌شان منعکس شده است. اما اسکاتلندی‌ها آن‌چنان با حکومت انگلستان درگیر نبوده‌اند و الیزابت دوم همان‌قدر برایشان عزیز بود که برای خود انگلیسی‌ها. موسیقی فولکلور اسکاتلندی هم نزدیکی زیادی با نمونه مشابهش در انگلستان دارد و اصلا در خود انگلستان هم به رسمیت شناخته می‌شود. به هر حال استعمار پیر هنوز هم به امپراتوری بریتانیای کبیر اعتقاد دارد، نه فقط به کشوری به نام انگلستان.

حتی دامن‌های مردانه اسکاتلندی یک لقب سلطنتی هم دارند. اگر توجه کنید، متوجه می‌شوید که این دامن‌ها دقیقا شبیه چادر شب‌هایی است که در ایران خودمان هم بافته می‌شوند؛ چهارخانه‌های بزرگ قرمز با حاشیه سرمه‌ای. البته آنجا به این چادر شب‌ها می‌گویند Royal Stewart Tartan که یکی از نشانه‌های ملی اسکاتلند هم به حساب می‌آید.

رستم و دیو سفید در اسکاتلند؟

آن خاصیت سلحشوری و دلاوری که در ایرلند در خود موسیقی به چشم می‌آید، در اسکاتلند بیشتر مضمون ترانه‌ها و اشعار هستند. البته ایرلندی‌ها نمونه حقیقی دارند و می‌توانند از مبارزات استقلال‌طلبانه خودشان حرف بزنند و لابه‌لای ترانه‌‌هایشان گاهی هم از اسطوره‌ها استفاده کنند. اما در اسکاتلند دقیقا برعکس این ماجرا اتفاق می‌افتد و این نقش اسطوره‌هاست که پررنگ‌تر است. شاید بیشتر از خودکامگی و استبداد پادشاهان و ملکه‌های انگلیسی حرف بزنند تا مبارزات آزادی‌خواهانه. خیلی از ترانه‌ها حتی از حالت اسطوره‌ای هم خارج و بیشتر به مجیزگویی تبدیل می‌شوند. اما به هر حال آنها هم فرهنگ خاص خودشان را دارند و این حرف‌ها به معنی توهین به فرهنگ یک ملت نیست. به‌خصوص که آنها در مقوله ادبیات آدم‌هایی قوی هستند و ریشه‌های موسیقی‌شان هم در بعضی موارد به قبل از میلاد برمی‌گردد.

این فقط یک مقایسه بود بین دو کشوری که چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر فرهنگی، خیلی به هم نزدیک هستند و دیدن تفاوت‌هایشان، می‌تواند چیزهای زیادی یادمان بدهد.

چنگ ما یا هارپ آنها

اسکاتلندی‌ها، هم در تئوری موسیقی‌شان حرف‌هایی برای گفتن دارند و هم در نوع سازبندی‌ها و نوازندگی‌شان. مثلا آنها هم مثل همه کشورهای دیگر از گیتار کلاسیک و آکوستیک استفاده می‌کنند، اما به سبک و شیوه خودشان. و تعدادی هم سازهای کاملا بومی دارند که ما هم موسیقی‌شان را با همین سازها می‌شناسیم. مخصوصا همان فلوت کیسه‌دار معروفشان! البته شبیه این ساز در مناطق جنوبی کشور خودمان هم وجود دارد.

اسم این ساز در اسکاتلند Bagpipe است، که از نظر تاریخی به مناطق شمالی آفریقا و جنوبی آسیا هم برمی‌گردد. آن کیسه بزرگی که به یک فلوت متصل شده است، به نوازنده اجازه می‌دهد هنگامی که در حال نفس‌گیری است و طبیعتا نمی‌تواند در ساز بدمد هم بتواند نوازندگی‌اش را ادامه دهد.

این ماجرا خودش یکی از مشخصه‌های موسیقی اسکاتلند است که تقریبا بلاانقطاع است و سولوها بدون هیچ سکوتی اجرا می‌شوند. ساز دیگری هم معمولا با Bagpipe نواخته می‌شود، فیدل است. این ساز کاملا شبیه ویولن است. کمی بزرگ‌تر و با سیم‌هایی متفاوت که طبیعتا صدای متفاوتی هم دارد و معمولا در کانتری‌های اسکاتلندی استفاده می‌شود.

رابطه اسکاتلندی‌ها با سازهای بادی تقریبا برمی‌گردد به قرن ۱۳ میلادی. آن روزها سازهای بادی آنها، آنچنان پیشرفته نبود و اگر بخواهیم امروز اسمی رویش بگذاریم، باید سوت سوتک خطابش کنیم. البته اسم اصلی‌اش Tin Whistle است و امروزه هم دیگر کاربردی ندارد و فقط در موزه ملی اسکاتلند پیدا می‌شود.

بعد از Bagpipe می‌توان گفت چنگ مهم‌ترین ساز اسکاتلند است. البته این چنگ همان چنگ باستانی ایرانی نیست که در ادبیات کهن هم ردپاهای زیادی از آن دیده می‌شود. خیلی فرق کرده و پیشرفته‌تر شده و اسمش هم دیگر هارپ است. اما هنوز هم صدایش افسونگر است و به‌راحتی آدم را از خود بی‌خود می‌کند. هارپ ساز اول ایرلندی‌ها هم هست و اهمیتش در اسکاتلند کمی کمتر است. هارپ تقریبا در قرن هشت میلادی فقط یک ساز فولکلور بود. اما با شروع دوره کلاسیک و به راه افتادن ارکستر سمفونیک‌ها، این ساز وارد ارکسترهای بزرگ اروپا هم شد و نقشش هم پررنگ‌تر شد.

به هر حال موسیقی اسکاتلند، چه در موسیقی کلاسیک و چه در موسیقی مدرن تاثیر گذاشته و ردپایش را خیلی جاها می‌شود دید. حتی زمانی که اوج موسیقی راک در آمریکا جولان می‌داد، در زیر شاخه‌هایی مثل آلترناتیو راک و پانک راک از این موسیقی الهام گرفته شد.

فولک راک هم که تکلیفش مشخص بود؛ از همان ابتدا از الگوهای اروپای شمالی و ایرلندی و اسکاتلندی استفاده کردند. حتی بلوز آمریکایی بعد از دهه ۴۰ و ۵۰ تحت تاثیر این موسیقی قرار گرفت؛ یعنی به محض این‌که آمریکایی‌ها به این نتیجه رسیدند که باید موسیقی‌شان را کمی از حالت بداهه‌نوازی خارج کنند و به تئوری بیشتری اهمیت دهند، از موسیقی اسکاتلند استفاده کردند؛ به دلیل همان شباهت‌هایی که حالا دیگر می‌دانید.

این یک هارپ گیتار است. از اسمش هم معلوم است ترکیب چه سازهایی است. یک اختراع فوق‌العاده که کارهای فوق‌العاده‌ای هم می‌کند و تا حدود زیادی رضایت افراد علاقمند را جلب می‌کند. بگذریم از افرادی که به هیچ عنوان با این موارد آشنایی ندارند و یا تمایلی نشان نمی‌دهند، ولی عده‌ای که با این موارد مواجهند، بسیار دلشاد و راضی هستند.

بازدید:۴۳۲۶۵۲

رتبه مقاله درگوگل:

خروج از نسخه موبایل