تصور ایدهآل و واقعگرایانه نسبت به آینده
فکر میکنید ۱۰ سال دیگه چه اتفاقی براتون بیفته؟ اینکه کجایید؟ چه میکنید؟ و… جایگاه ایدهآلتون برای ۱۰ سال دیگه کجاست؟ فکر میکنید بتونید بهش برسید؟ اصلا به ۱۰ سال دیگه فکر میکنید؟ یا بهتره بگم ۱۰ سال دیگه کجایید و چه میکنید؟ چیزهایی درباره آینده و اتفاقاتی که قرار است در آن برایمان بیفتد. همان چیزی که خیلی قبلتر هم دربارهاش گفتیم. درباره نفس خود آینده و میل سیریناپذیر انسان برای گرفتن اطلاعاتی دربارهاش از ابد تا ازل. حالا اما کمی مصداق حرفهایمان به خودمان نزدیکتر است. راستش میخواهیم با خودمان کمی بنشینیم و به آینده فکر کنیم و از آرزوهایمان برای خودی که در آن روزها داریم بگوییم. شاید تمرین کمی پیشبینی برای خودمان با توجه به چیزهایی که در اطرافمان میگذرد. میتوانیم بنشینیم و با خودمان به این ماجرا بیندیشیم که ۱۰ سال بعد دوست داریم چه اتفاقاتی برایمان بیفتد…
شاید ۱۰ سال قبل خیلی از اتفاقاتی را که امروز برایمان حادث شده، تصور نمیکردهایم و شاید هم چیزهایی از امروزمان مربوط به آرزوهای دیرینمان باشد. فکر میکنم مرور این ماجراها در تصور ۱۰ سال بعدمان خیلی مفید باشد. برای خود من که این طور بود حداقل. ۱۰ سال پیش دانشجویی در ابتدای راه تحصیل بودم و دانشجویی تازهکار و جویای نام. دوره خاطرات و اتفاقات آن روزها حس خوبی را برایم القا میکند. حسی همراه با لذتی دوستداشتنی. راستش من به شخصه جز نقاط معدودی از لحظات گذشته این ۱۰ سال اخیر در زندگیام راضیام و باور کنید بیهیچ ریایی در آستانه امروز به خیلی از چیزهایی که تصورش را میکردم رسیدهام و خب مانند هر انسان دیگری کاستیهایی هم داشتهام و به چیزهایی نرسیدم. به هر ترتیب اولین اتفاق در آستانه این ۱۰ سال جدید آرزویی بالاتر از خود اتفاقات آن است. اینکه بعد از گذشت این ۱۰ سال هم وقتی برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم از خودم و چیزهایی که دور و برم رخ داده راضی باشم و از مرور اتفاقاتش لذت ببرم…
بزرگی گفته رسیدن به آرزوها درحقیقت با خود خواستن عجین است. به عبارتی دیگر اینکه تو اگر چیزی را بخواهی یا تصورش کنی، اگر واقعا بخواهی و برایش تلاش کنی، به آن خواهی رسید. این اصل بقای انرژی در دنیاست. خداوند قدرتی در انسان قرار داده تا بتواند هر اتفاقی را که میخواهد رقم بزند. فقط کافی است برای اثبات این ماجرا به خودتان همین ۳۰-۲۰ سال گذشته را مرور کنید و ببینید بشر از لحاظ تکنولوژیکی به کجا رسیده. میگویند دورهای که ما در آن زندگی میکنیم، عصر طلایی تکنولوژی است و در قرنی که ما زندگی میکنیم، بشر به بیشترین خواستههای تکنولوژیکش خواهد رسید. این شاید میل سیری ناپذیر نسل خسته ما را برای پیشرفت هر چه بیشتر در هر زمینه و به هر قیمت و زحمتی را نشان میدهد. به هر ترتیب میتوان خواست و با همین خواستن هم رسید. امتحانش ضرری ندارد، بیخود نیست که از قدیم گفتهاند خواستن توانستن است. اگر کمی به کنه و معنای دقیق این جمله فکر کنید، به قدرت جادوییاش پی خواهید برد.
اینها نه پیشگویی است نه چشمبندی. فقط تخیلات و آرزوهایی است برای ۱۰ سال بعد؛ ۱۰ سالی که نمونهاش را هر کداممان تا امروز چندباری به عدد سنمان دیدهایم و تغییرات بعد از طیکردنش را اگر مرور کنیم، به ماجراهایش خواهیم رسید. به هر ترتیب ۱۰ سال دیگر خیلی از ماهایی که امروز هستیم، باز خواهیم بود تا مثل همیشه از مواهب الهی لذت ببریم. تکنولوژی به طرز وحشتناکی پیشرفت کرده و انسان در رفاهی غیرقابل تصور زندگی میکند (اگر برخی از انسانهای تنگ نظر مانع آن نشوند.) و کاش این رفاه بیشتر او را به سمت کاهلی و تن پروری سوق ندهد که خدای نکرده در دهههای بعدترش پیشبینی فیلمهای تخیلی به وقوع پیوندد و ماشینها و رباتها بر او حاکم شوند. ۱۰ سال دیگر فوتبال همچنان محبوب و انسانهای مدرن همچنان خوی طرفدار خشونت گلادیاتور مآبانهشان را از آن تغذیه میکنند، هرچند که اتفاقات مهمی هم در زمینه فوتبال رباتها افتاده. ۱۰ سال دیگر خیلی از ما انسانها هنوز زندهایم و خیلی جانهای تازه بینمان اضافه شده. ۱۰ سال دیگر هنوز انسانها عاشق میشوند و به قول دوستی برای هم میمیرند. عشق هم از آن ماجراهایی است که خوشبختانه با تمام تغییراتی که در طول تاریخ بر سرش آمده همچنان به عنوان ماجرایی عزیز در کنار انسان باقی مانده.
این یک امیدواری بزرگ برای ادامه حیات بشر است. برای ۱۰ سال دیگر میتوان کلی پیشبینی خوب و بد دیگر هم کرد. به شخصه عقیده دارم اگر به خیلی از ماجراها حتی مرگ هم زیبا نگاه کنی، منظر نظرت باعث اتفاقات میمونی در آن زمینه خواهد شد. خیلی از دوستان درپاسخ به این سوال با یأس و نومیدی و با مقایسه چیزهایی که خودشان آن را بد تصور میکنند، ۱۰ سال دیگرشان را هم تیره و تار دیده بودند، اما کافی است منظر نظرمان را درباره موضوعات تغییر دهیم. آن زمان است که میتوانیم تحولات زیبایی را به عینه در ادامه راهمان و در طول زندگیمان تجربه کنیم. ۱۰ سال دیگر به طور قطع خیلی از مایی که این نوشته را میخوانیم یا نمیخوانیم، نیستیم. به هر ترتیب مرگ هم بخش مهمی از زندگی هر انسان است. یا بهتر است بگوییم مهمترین بخش زندگی هر انسانی که میتواند تمام چیزهای دیگر زندگیاش را دستخوش خودش کند، اما… استیو جابز موسس کمپانی اپل و پیکسار، نگاه جالبی به این موضوع داشته. اتفاقی که تنها میتواند از جهانبینی درست یک انسان نشئت گرفته باشد. او بعد از اینکه هفت سال با بیماریای که پزشکان نقطه پایانیاش را سه ماه برای او تصور کرده بودند مبارزه کرد، درگذشت. او عقیده داشته که احتمالا مرگ بزرگترین اتفاق تکنولوژیک زندگی بشر است که برای او میافتد. او مرگ را باور داشته و عقیدهاش این بوده که این بزرگترین درس زندگی است که میتوان از مرگ گرفت. اینکه بالاخره چیزهای کهنه باید با چیزهای نو جایگزین شوند با این تصور که کهنههای عزیز پی چیزهای نو هستند. او با چنین تصوری به استقبال مرگ رفت و… گفتم که نگاه ماست که همه چیز را تعریف میکند. پس در نهایت پیشبینی من این است که ۱۰ سال دیگر همه چیز میتواند خیلی بهتر از این چیزی باشد که امروز هست و تصورش را میکنیم، اگر خودمان درست به آن فکر کنیم و برایش برنامهریزی داشته باشیم. مهم نیست چند تا از ما هستیم یا چند تا نه. مهم این است که ۱۰ سال دیگر قرار است اتفاقات قشنگی برای همهمان بیفتد اگر…
تصور ایدهآل و واقعگرایانه نسبت به آینده
برای پیشبینی یا برآورد آینده در علوم اجتماعی مثل سایر حوزههای آکادمیک بیشتر از ضرورت کاربرد روشهای آیندهنگری یا آیندهپژوهی سخن به میان میآید. آیندهپژوهی بر اساس شناخت روندها و پیشبینی جهت تغییرات و تحولات اجتماعی تحقق پیدا میکند که البته در شرایطی که جامعه با متغیرهای فراوان روبهروست، آیندهنگری هم دشوارتر انجام میپذیرد. اجازه بدهید که با یک تجربه این دشواری را بیان کنم. در سال ۱۳۸۳ یک کنفرانس علمی به منظور آینده پژوهی در علوم در موسسه مطالعات و برنامهریزی سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور در تهران برگزار شد. هدف این کنفرانس شناخت روندهای جدید مطرح در حوزههای مختلف علوم بود. مثلا برجستهشدن نقش نانو و مهندسی ژنتیک پیشرفتهای علمی سالهای آینده از مباحث این همایش بود. در آن کنفرانس یکی از جامعهشناسان مطرح کشور، سخن خودشان را با این پرسش مطرح کردند که: «بررسی آینده علوم به دلیل این که مولفههای تغییر شناخته شده و معین هستند، شاید چندان دشوار نباشد. اما اگر کسی توانست پیشبینی کند که انتخابات آینده مجلس هفتم که چند ماه دیگر برگزار میشود، با پیروزی کدام جریان سیاسی همراه خواهد بود و یا این که قیمت مسکن در بهار ۸۴ در تهران تا چه میزان افزایش خواهد داشت، میتوان گفت ما به امکان آیندهنگری در علوم اجتماعی نزدیک شدهایم.»
طبیعی است که این سخن حاکی از وجود متغیرهای متعدد و بعضا غیرقابل پیشبینی در حوزه علوم اجتماعی در قیاس با علوم تجربی بود. به عبارت دیگر الگوهای آیندهنگری از منظر علوم اجتماعی بیشتر الگوهای چندپایانی به جای الگوهای یک پایانی هستند. بر این اساس پیشبینی من از آینده ایران در ۱۰ سال دیگر در صورت واقعی آن یک پیشبینی غیر علمی است. میتوان به اعتبار روندهای آینده را تشخیص داد، اما همین روندها و جهتها میتوانند با رخدادهای معمولی و حتی کوچک تغییر پیدا کنند، به خاطر این که در جامعه شبکهای و در جهان رسانهای شده به سر میبریم و این یعنی اثربخششدن عوامل کوچک نظیر رسانههای شهروندی، انتشار یک عکس و یا انتشار پردامنه یک خبر و…
در این مقاله با سوال «تصور ایدهآل و واقعگرایانه شما نسبت به ۱۰ سال بعد چیست؟» به پای صحبتهای چند نفر نشستهایم و گفتههایشان را برای شما گذاشتهایم تا بخوانید و تجربه کسب کنید:
همیشه بند واقعیت پر و بال تخیل و آرزو را میبندد. تا میخواهی تخیلت و میلت را تا ناکجا پرواز بدهی، پتک سنگین «نکردهها» و «نشدهها» و «واقعگراییها» میخورد وسط جسم هفت رنگ خیال و بیدارت میکند. حتی آن مخفیترین خواستههای دلت را هم ممیزی میکنی که مبادا نشود و نباشد؛ که اصلا غیرممکن است و غیرعقلانی و غیرمنطقی و… بعد با همین پیشوندهای «غیر» که جلوی خواستههایت صف میکشند، میفهمی چیزی شدهای که عدهای اسمش را میگذارند «بدبین» یا «واقعگرای محض» یا «محافظهکار». من اسم این پتک را میگذارم «بزرگ شدن.» وای، امان از این بزرگ شدن و بیآرزوشدن.
وسط این عدم قطعیت و سیالیت محض، بیا و یک نقطه کوچولو را هم انتخاب کن و زوم کن رویش که مثلا دوست دارد ۱۰ سال دیگر کجای این دایره باشد! بزرگترین کاخهای جهان هم اولش با یک آجر تخیلی در ذهن سازندهشان شروع شدهاند و گرانقدرترین کتابهای تاریخ هم ابتدا با یک کلمه در فکر نویسندهشان آغاز شدهاند… اصل قضیه این است که قدرت بالقوه آرزو را با سرمای بالفعل امکانات تاخت نزنی…
پس بازی میکنیم، اما با معیارهای هر دو طرف: هم تخیل بیمرز و پرواز پرنده آرزو تا دورهای دور، طوری که هیچ سنگی به پرش نخورد. و هم آرزوی منطقیتر و عقلانیتر و آدم بزرگانهتر که خیلی هم از امکانات اینزمانی و اینمکانیمان پرت نباشد.
۱- آرزوهای محال. احتمالا قرنها، دستکم سالهاست که چنین آرزوهایی در دل و زبان خیلیهای دیگر هم جاری بودهاند. اما نمیدانم چرا جواب نمیگیرند. انگار بیشتر شبیه یک جور بازی شدهاند: هی آرزو میکنیم و امید میبندیم، و هی دماغمان میسوزد و امید را قطع میکنیم. به هر حال امیدوارم که مثلا ۱۰ سال دیگر:
– هیچ جای دنیا هیچ جنگی نباشد.
– هر کودکی غذایی برای خوردن، جایی برای خوابیدن و آغوشی برای پناهبردن داشته باشد.
– مشخصه هیچ عشقی شکست یا جدایی نباشد.
۲- حالا چند آرزوی کمی تا قسمتی محتمل:
– دانشمندان و سیاستمداران و تجار جهانی به اجماع برسند و بالاخره پس از چند دهه که از کشف و معرفی آخرین واکسن به جهان گذشته، لطف کنند و اجازه دهند تا واکسن چند بیماری دیگر هم به دست بیماران سراسر جهان برسد. کنترل جمعیت سر جای خودش، اما واقعا توی این ۸۰-۷۰ سال هیچ واکسنی ساخته نشده؟!
– مشکلات زیست محیطی و گرمشدن کره زمین خیلی هم شدید نشود، یکذرهاش را از سر ناچاری قبول میکنیم!
– خیلی از پیشبینیها و آرزوهایی که ژول ورن در کتابهایش کرده بود، با گذشت یک قرن جامه عمل پوشیدند. ولی یکیشان هست که هنوز رسمی نشده: امکان انتقال نوری / الکترونیکی آدم از طریق دستگاه فرستنده و گیرندهای که فرد را اینسو به شکل ذرات سازنده تجزیه کند و آن سوی سیم به شکل منسجم و کامل تحویل دهد. و البته این وسط هیچ عضوی گم یا با اعضای افراد دیگر قاطی نشود!
– امکان نامرئیشدن، یا داشتن یک شنل نامرئی. صادقانه بگویم که این آرزو را فقط برای شخص خودم میخواهم!
ساختن هر تصویری در دنیای کودکانه، سادهترین و شیرینترین کار دنیاست؛ بازی ذهن و رنگ وخیال و دنیای دلبخواه… تماما انتخاب و آزادی.
و برعکسش در دنیای آدمبزرگها تبدیل به سختترین کار دنیا میشود. چون دنیای کودکی کمی دورتر، آن دورها ایستاده.
هزاران اما و اگر و ملاحظه کاری و محافظهکاری و تلخی و ترس وارد ماجرا میشود و ترس… ترس از تغییر شرایط. از عوضشدن وضعیت موجود.
همیشه ماندن در وضعیت فعلی امنیت روحی دارد و رفتن به وضعیت جدید حتی اگر بهترین باشد، نوعی ترس ناشناخته به همراه دارد، بهخصوص اگر آدم تنبل هم باشد: کی حوصله دارد برود این همه راه را، ولش کن بابا، همین است که هست.
شاید به همین دلیل است که آدم بزرگها کمتر تصویری برای ۱۰ سال بعد خود دارند. چون روزگار بالاخره میگذرد و کی حوصله دارد به خودش جزجیگر بدهد و غصه ۱۰ سال بعد را بخورد؟ اما میخورند. خیلیها که برایشان خیلی چیزها مهم است غصهاش را میخورند و میترسند از ۱۰ سال بعد که هیچ اتفاق مهم و خاصی برایشان نیفتاده باشد و لبریز باشند از حسرت و آرزو و آه و ای کاش.
نخواستم کولهبار حسرت به دوش بکشم. ۱۰ سال پیش تصویری ساختم از خودم. خیز برداشتم به سمت آرزوهایم و حالا گرچه دقیقا طبق کروکی نقشه نشد – که هیچ وقت نمیشود- اما من تلاش کردم و خب خدا رو شکر.
امروز هم کفش تازهای به پا کردهام برای پیمودن راه پر پیچ و خمی که سرش به سالها بعد میرسد و امیدوارم آن زمان اگر دوباره این سوال را از من پرسیدید، باز هم بگویم: من تلاشم را کردم و خب خدا رو شکر.
مرگ دست خداست. این را میتوانم بگویم که اگر نمردم، ۱۰ سال دیگر در دهه ششم عمرم هستم. با تجربهای معادل شونصد سال عمر. نسل ما شاهد خیلی اتفاقات غیر قابل پیشبینی در سطح داخلی و جهانی بود. بر اساس نرم عادی، دیدن این اتفاقات چیزی حدود شونصد سال عمر نیاز داشت. امیدوارم که از اتفاقات تلخ و شیرین نسل ما آیندگان بهره ببرند. چه از راه تکرار آنها و چه از راه انجامدادن آنها.
بازدید:۴۶۲۵۹۸