آلودگی زیر پوست شهر و خطر بیماری
صبح یک روز جمعه تابستانی، آماده شدهای تا روانه زیرزمین شهر بشوی برای تهیه مقاله. از همان اول که میخواهی سوار تاکسی شوی، روزت گره میخورد با «مترو». مقصد تمام مسافران، نزدیکترین ایستگاه این پدیده زیرزمینی است. چیزی که حتی راننده را هم به خنده میاندازد: «از وقتی که مترو و بیآرتی و اینا اومده دیگه یه دونه آدم کج و کوله و قوزدار پیدا نمیکنی.» همه هاج و واج نگاهش میکنند که خودش ادامه میدهد: «همه تو فشار جمعیت پرس میشن و همچین صاف صاف؛ عین خطکش!» با خودت فکر میکنی پس کلی عقل کردهام که امروز را برای تهیه گزارش انتخاب کردهام. جمعه است و خلوت. هم خطکش نمیشوی و هم میتوانی راحت و آسوده، در قالب یک شهروند، با مامور ایستگاهها در مورد آلودگی هوای مترو حرف بزنی؛ آلودگیای که خبرش چندی پیش در رسانهها منتشر شد و یک مسئول علت آن را ناشی از دستگاهها و قطعات چینی استفاده شده در سیستم متروی تهران میدانست.
از همان اول که وارد ایستگاه میشوی، توی ذوقت میخورد. نه ورودی ایستگاه تعریف چندانی دارد و نه هوای داخلش. قدم که داخل میگذاری، بوی خاک ریههایت را پر میکند. تا به لب سکو برسی، اوضاع وخیمتر هم میشود. گرمای هوا آن پایین بیداد میکند. مامور ایستگاه نشسته و با کارت ملیاش عرقهای سر و گردنش را پاک میکند.
مینشینم کنارش و به بهانه گرمای هوا سر بحث را باز میکنم. میگوید که چون ایستگاه هنوز تهویه ندارد و کار ساخت ایستگاه هم به اتمام نرسیده، بوی خاک همه جا را پر کرده. سیستم خنککننده – با وجود دو سال از افتتاح این ایستگاه- وجود ندارد و همین کار مسافران روزهای غیرتعطیل را که تعدادشان به ۲۲ هزار نفر میرسد، سخت میکند. باید در کنار خطکششدگی، الو گرفتن را هم تجربه کنند. مامور مسن ایستگاه اما اطلاع چندانی از آلودگی هوای مترو به علت تجهیزات چینی ندارد، چرا که اصلا اینجا تجهیزات فراوانی هنوز وجود ندارد. اما میگوید که هوای روی سکوها دارای سرب است. حرکت چرخهای آهنی قطار روی ریل، اصطکاک و ترمزهای قطار، باعث وارد شدن برادههای آهن و سرب به فضای سالن میشود. همین مقدار در مورد آلودگی میداند و آن را هم برای خود و همکارانش خیلی خطرناک نمیبیند. چون به صورت شیفتی کار میکنند و بیشتر وقتها در طبقه بالا هستند.
ایستگاهی دیگر
مامور این ایستگاه جوان است و اهل دل. همین که پیشش مینشینی خودش شروع به صحبت میکند. ظهر جمعه است و به نظر میرسد که حوصله او هم سررفته. لابهلای حرفهایمان از در و دیوار و زیر و بم قطارهای شهری، سوالهای خودم را هم از او میپرسم.
باز هم شروع با بوی خاک است، اما همچنان آزاردهنده. معلوم میشود که اینجا هم کارگران مشغول کارند و همچنان تهویه موردنظر در دسترس نیست. ۹ ماه است که ایستگاه متولد شده و الآن در مرحله دندان در آوردن است. میگوید خبر آلودگی شایعهای است که مردم میسازند، اما وقتی منبع خبر را ذکر میکنم، شانهای بالا میاندازد که «نمیدونم، ولی خودم که تا حالا مشکلی نداشتم. تازه ما هر شش ماه یه بار تست ریه داریم. اگه طولانی بخوای اینجا باشی از ۸ صبح تا ۱۰ شب، ناکار میشی، اما ما یک ساعت روی سکوییم و دو ساعت میریم بالا و دوباره همینطوری مدام جامون عوض میشه. خطری نداره به اون صورت.» از راهبرها که میپرسم، میگوید راهبری قطار شغل جالبی نیست. شنیده که چند نفر از آنها در یکی از خطها غده درآوردهاند. اما بیشتر نمیداند و دست ما را هم در پوست گردو میگذارد برای گرفتن اطلاعات بیشتر. میگوید حاضر نیست جای آنها باشد، با اینکه میداند پول به نسبت خوبی میگیرند.خطربیماری مسری
باقی ایستگاهها را که سر میزنم، مشکل خاصی ندارند. در خبرها هم اسم این دو ایستگاه آمده بود. در ایستگاه بعدی وضع آنقدر آرام است که اصلا کسی روی سکو نیست که بخواهی با او صحبت کنی. در ایستگاه بعدش اما کسی نشسته که خوب راه و رسم سرکار گذاشتن را بلد است. اول وجود آلودگی را در هوای خنک و مطبوع آنجا تایید میکند و بعد مشکل داشتن خودش را. اشتیاق مرا که برای شنیدن میبیند، پشیمان میشود، چون هر خبر قبلیاش را تکذیب میکند. باز که ناامید میشوم از دانستن بیشتر، برگه تاییدش را رو میکند و….
ایستگاههای مترو دیگر را هم سر زدم، خبر خاصی از آلودگی هوا نبود. در حد مقداری که از آن گریزی نیست و خب تابستان است و هوای گرم باعث ترشحات روی پوستی مسافران میشود. ضمن اینکه وقتی روی زمین وضعیت آلودگی چنین است، از آن پایین چه انتظاری میشود داشت؟ ایستگاههای تازه افتتاح شده داستان دیگری داشتند.
بوی خاک و هوای گرم و بدون تهویه، فضایی خفهکننده به وجود آورده بود که خب این هم راه حل خودش را دارد. پیشنهاد میکنیم یک شیلنگ بدهند دست ماموران ایستگاهها که هر از چند گاهی آب بپاشند به در و دیوار مترو. هم هوا کمی خنک میشود و هم بوی خاک از بین میرود. تازه بیشتر آدمها هم بوی خاک نمخورده را دوست دارند و از آن لذت میبرند.
قطار داره میاد؛ سرت رو بدزد رفیق!
میان بالا و پایین رفتنهایم از پلههای مترو، خط عوضکردنها، گپ زدن با مسئولان ایستگاهها و… حرفهای جالبی شنیدم که هم باعث خنده بود و هم باعث ناراحتی. یکی از مسئولان ایستگاههای مترو میگوید که هنوز برخی از مردم نمیدانند باید چطور از مترو استفاده کنند. این ماجرای «خط قرمز» مترو را کسی جدی نمیگیرد. موارد بسیاری داریم که همین توجهنکردن باعث آسیبهای جدی به فرد شده. مثلا کسی کیفش را بین پایش گذاشته و جلوتر از خط قرمز ایستاده، قطار که میآید، او خم میشود تا کیفش را بردارد، اما قطار با سرش برخورد میکند. کسانی که میچسبند به در برای ورود زودتر به داخل قطار اما در که باز میشود، دستشان لای محفظه کشویی در گیر میکند. یا از خانمی که سال قبل بر اثر سرگیجه و عدم رعایت فاصله به داخل چاله و روی ریل پرت شده بود. که البته با هوشیاری ماموران مترو سریع بالا کشیده شد.
دختر دانشجوی دیگری هم بر اثر ازدحام جمعیت داخل چاله مترو پرت شد، در حالی که قطار در آستانه ورود به ایستگاه بود. اما سرعت عمل و اعتماد به نفس دختر باعث حفظ جان او شد. برق ایستگاه به سرعت قطع شد و دختر جوان روی ریل به صورت خوابیده قرار گرفت تا بعد از توقف قطار، در حالی که سه واگن از روی او عبور کرده بود، توسط مامورین ایستگاه نجات پیدا کند. جالبترین موارد اما برای تعویض خط پیش آمده است. فردی از مسئول امور ایستگاهها میپرسد: «صادقیه همین خط میره؟» و مامور اشاره میکند به خط روبرویی. مسافر هم بلافاصله میپرد داخل چاله تا با عبور از روی ریل، به خط روبهرو برسد! در دو ماه گذشته، پنج مورد از چنین کاری، فقط توسط همین مسئول مترو گزارش شده.آلودگی زیر پوست شهر و خطر بیماری
پاسخهایی که در زیرِ زمین یافت میشود!
مثل هر روز و با سرعت از پلههای مترو پایین میروی، بلیت میخری و سوار مترو میشوی. مثل هر روز، همان مامور گیت، همان مسئول فروش بلیت، همان مستخدم و همان قطار. اما مدتی است گوشه خلوت و ساکت مترو، یک میز سفید هم هست با تابلوی پاسخ به سوالات شرعی. دو روحانی که هر روز از ساعت ۱۰ تا ۱۲٫۳۰ و ۱۷ تا ۱۹ پشت میز نشستهاند تا به سوالات و شبهات شما جواب بدهند.
درباره اینکه چرا مترو برای اجرای این طرح انتخاب شده هم گفتند که چون مترو محیطی پوشیده است که روزانه سه میلیون نفر در آن رفت وآمد دارند و اینگونه ارتباط نزدیکتر و چهره به چهره است و میتواند تاثیرگذارتر باشد. بعد از مترو قرار است که این طرح در پارکها هم اجرا شود.
میشود پرسید، میشود شنید
بعد از گپ کوتاهمان با روحانیان یکی از ایستگاههای مشاوران دینی، فکر کردیم بشویم یکی مثل هزاران مسافر مترو، خودمان را بگذاریم جای شما و سوالی را که ممکن است سوال شما هم باشد، با یکی از روحانیان پاسخگو، مطرح کنیم. مثل یک مراجع و انگار که مشکل، مشکل خودمان است و سوال، سوال ما.
چند نفس عمیق و خندههایی قورت میدهم و یکهو و بدون مقدمه میگویم: «سلام، حاج آقا یک سوال دارم. جایی کار میکنم و به پولش شدیدا احتیاج دارم. پدرم فوت کرده و خرج دانشگاه و کمک خرج خانواده هم هستم. اما مشکلی که هست اینکه از توی محل کارم از من خواستهاند حجابم اینی نباشد که هست و حتی تیپم را عوض کنم. نمیدانم چهکار کنم.» حاج آقا متاثر میشود از فوت پدرم و سعی میکند تشویقم کند که کارم را کنار بگذارم که خداوند حتما یاریرسان است و از جایی که فکرش را هم نمیکنیم بینیازمان میکند. دوستم وارد کار میشود و نیاز من به پول را یادآوری میکند.
گویا دوستم چند جا هم سپرده تا برایم کار جور کنند، اما کاری که با آن بشود خرج زندگی را درآورد پیدا نشده. (مسئلهای که شاید برخی از شما درگیر آن باشید.) اما حاج آقا با مهربانی و احترام کامل قانعم میکند که توکل بر خدا بالاتر از هر چیزی کمکم میکند.
چند ثانیه که میگذرد، حاج آقا مکثی میکند و راه حلی را پیشنهاد میکند که به قول خودش، در چنین شرایطی میشود استفاده کرد؛ «کلاه گیس». حکم شرعی یک دختر با شرایطی مثل دختر ماجرای ما این است که میتواند کلاه گیس بگذارد تا هم به حجابش لطمه نخورد و هم نیاز مالیاش برطرف شود. خلاصه که حاج آقا حوصله و صبر به خرج داد تا جوابمان را بگیریم و قانع بشویم که چاره دردمان چه بود. امتحانش ضرر ندارد، یکی از روزهایی که برای سوار و پیاده شدن عجله ندارید، از جلوی میز مشاوره که رد شدید، کمی تامل کنید و سوالی را که مدتهاست پس ذهنتان جا خوش کرده، بپرسید.
بازدید:۴۳۶۵۸۶