بکارگیری قدرت درونی
بیاموزید قدرت درونی خود را به کار گیرید. چه عالی! پس هدفمان مشخص شد. مهمترین ابزار موفقیت، توانایی شناخت هدفی است که میخواهید بدان دست یابید. پس ابتدا اهداف را بشناسید و سپس تا زمان در آغوش گرفتن موفقیت، با حفظ قابلیت انعطافپذیری آن را دنبال کنید. بسیار ساده به نظر میرسد، اینطور نیست؟ پس چرا این کار را نمیکنید؟ آنچه را میآموزید به کار ببندید. استفاده نکردن از آموختهها بزرگترین اشتباهی است که ممکن است از کسی سر بزند. حتی تا امروز هم نتوانستهام خود را بابت این موضوع ببخشم: به یاد دارم کتاب بسیار خوبی داشتم، کتابی درباره مدیریت زمان. احساس میکردم حاوی اطلاعات بسیار مفیدی است و کاملا تحت تاثیر آن قرار گرفته بودم. اما میدانید چه شد؟ پس از یک ماه دریافتم هیچ کاری در جهت به کار بردن اطلاعاتی که از کتاب به دست آوردهام، صورت ندادهام. در حقیقت در تمام این مدت باز هم سردرگم کارهای همیشگیام بودم. مشغول کار بودم که ناگهان تلفن زنگ میزد و من ناچار بودم یک ساعت تمام با دوستم صحبت کنم. تمام روز به همین شکل سپری میشد. کارهای زیادی بود که بایست انجام میدادم. باید زبالهها را بیرون میگذاشتم، اما همان موقع مادرم تلفن میکرد و دست آخر هم از اینکه با او زیاد حرف نزده بودم، دلخور و عصبانی از من خداحافظی میکرد. پسرم برای تکالیف فردای مدرسه وسایلی لازم داشت که باید همان روز آنها را میخریدم و… پس از چند ساعت دیگر واقعا از پا افتاده بودم. به خود میگفتم: «مگر میشود خسته و کلافه نشد؟»
اگر شما نیز تاکنون مقالات زیادی خواندهاید، اما هنوز مدام از خود میپرسید: «پس چرا به قوانین این مقالات عمل نکردم؟ میدانستم به آنچه در آن نوشته است نیاز دارم، اما چرا شروع نکردم؟ چه چیزی مانع حرکت من است؟»
من معتقدم رفتار آدمی تحت کنترل دو نیرو است؛ به عبارت دیگر دو نیروی کششی ما را در مسیر زندگی به جلو یا عقب میبرند: فرار از ناراحتی و اشتیاق رسیدن به خوشی. این دو نیرو عامل اصلی حرکت هر بشری در این دنیا است. این دو نیرو زندگی شما را در کنترل دارند، گاهی شما را به جلو میرانند و گاه مانع حرکتتان میشوند. همواره به خاطر داشته باشید هر کاری در زندگی انجام میدهید، جهت دوری جستن از ناراحتی و یا برای دست یافتن به خوشی است.
نمیدانم شما خواننده عزیز خانم هستید یا آقا، اما من معمولا در سمینارهایم از بانوان میخواهم در صورتی که امروز آرایش کردهاند، دست خود را بالا ببرند. ۹۰ درصد خانمها دست خود را بلند میکنند؛ حتی گاهی ۹۹ درصد. اما تصور میکنید خانمها به چه دلیل آرایش میکنند؟ شما چطور (البته اگر خانم هستید)؟ شما به چه دلیل آرایش میکنید؟ آیا هر روز صبح از خواب بیدار میشوید، لوازم آرایشتان را روی میز میچینید، به آینه نگاه میکنید و به خود میگویید: «خدایا، من واقعا عاشق این کار هستم.»؟ مسلما خیر. احتمالا شما نیز به یکی از دلایل زیر آرایش میکنید:
چون با آرایش کردن احساس جذابیت میکنید؛ پس در واقع برای دستیابی به خوشی. و یا شاید آرایش میکنید چون به خود میگویید وقتی آرایش میکنم در نظر مردم خواستنیتر هستم و بیشتر برای برقراری ارتباط با من تمایل دارند؛ یعنی باز هم دست یافتن به رضایت و خوشی. برخی هیچ علاقهای به آرایش کردن ندارند، صبحها بیدار میشوند و اصلا دلشان نمیخواهد آرایش کنند و حتی در کمال عصبانیت به خود میگویند: «خوش به حال مردها که مجبور نیستند این کار را بکنند!» اما با این حال هنگام بیرون رفتن از خانه حتما آرایش میکنند. چرا؟ به این دلیل که مغزشان به آنها میگوید اگر این کار را نکنند و به خیابان بروند، ممکن است کسی جلوی راهشان را بگیرد و بپرسد: «هی، مریض احوالی؟» برخی نیز هستند که به دلیل ترکیبی از این دو حالت، یعنی هم به سبب احساس رضایت و هم به دلیل مشاهده برق تحسین در چشم دیگران آرایش میکنند. فرقی نمیکند؛ به هر حال همه در پی به دست آوردن خوشی هستند.
حال سوالی دارم: تاکنون یخ کردهاید؟ سوالم بیمعنی است؟ شاید، اما میدانید یخ کردن یعنی چه؟ درست نقطه مقابل قدرت درونی. یخ کردن یعنی فعالیت نکردن. یعنی اینکه بدانید لازم است کاری انجام دهید، اما آن را شروع نکنید و یا ادامهاش ندهید. یخ کردن همان قاتل موذی انسانها است. این احساس به تدریج در شما رخنه میکند، رشد مییابد، بزرگ میشود و چیزی نمیگذرد که کنترل زندگیتان را به دست میگیرد. طولی نمیکشد که کاملا بیتحرک میشوید. در جایگاهی قرار میگیرید که لایق شما نیست و آن را نمیشناسید. چنان یخ میکنید که حتی متوجه از بین رفتن آزادیتان نیز نمیشوید.
اما چرا یخ میکنیم؟ چرا نمیتوانیم از آن قدرت درونی که در ابتدا از آن صحبت شد، استفاده کنیم؟ بیایید با هم ببینیم چرا اینگونه متوقف میشویم، چرا هیچ کاری نمیکنیم و چرا یخ میزنیم.
پاسخ این سوالها را میتوان با کمک همان قانون فرار از ناخوشی و اشتیاق به خوشی داد. اگر کاری نمیکنیم، به این دلیل است که تصور میکنیم شروع تلاش ناخوشایندتر از انجام ندادن آن است. به عبارت دیگر، معتقدیم یا بیکار نشستن، درد و نا راحتی کمتری به سراغمان خواهد آمد. شاید بگویید: «نه، اینطور نیست. من میدانم اگر این کار را شروع یا تکمیل کنم، از خوشی حاصل از موفقیت در آن بهرهمند خواهم شد.» بله، مسلما. اما در ناخودآگاه شما ثبت شده است، برای اینکه کاری را انجام دهیم، باید ناراحتی زیادی تحمل کنید و اکنون، این ناراحتی برای شما به مراتب ملموستر است. در حالی که شاید خوشی ناشی از موفقیت هیچگاه به حقیقت نپیوندد. اینطور نیست؟ تنها به سخنان من بسنده نکنید. در خلوت حرفهایم را بررسی کنید و دریابید که آیا شما نیز همین احساس را دارید یا نه.
حال مثال دیگری میزنم: شاید شما نیز از جمله کسانی باشید که بارها به خود گفتهاند: «دیگر میخواهم لاغر شوم. از این اندام نامتناسب خسته شدهام. باید از همین فردا رژیم لاغری مناسبی را شروع کنم.» اما واقعا پیروی از رژیمهای غذایی لاغری تا چه حد میتواند مفید باشد؟ به نظر من به ندرت کسی قادر است به این شکل خود را لاغر کند. در واقع، مطالعات نشان میدهند ۹۵ درصد کسانی که با رژیم غذایی لاغر میشوند، پس از دو سال نهتنها وزن از دست رفته را باز مییابند، بلکه چاقتر از قبل میشوند. چرا؟ زیرا تلاش برای به دست آوردن ناراحتی و ناخوشی به ندرت با موفقیت همراه خواهد بود.
میل به خوشی و فرار از ناراحتی، مکانیسمی طبیعی است که تنها در کنترل مغز قرار دارد. هرگاه بخواهید کاری انجام دهید که معتقدند درد و ناراحتی به دنبال خواهد داشت، مغز سردرگم میشود و نمیتواند سرسوزنی به شما کمک کند. تنها چیزی که از این تلاش به دست میآورید، احساس یأس و ناامیدی است. پس چگونه میتوان لاغر شد؟ چگونه میتوان الگوهای تغذیه را تغییر داد، آن هم به گونهای که همیشه در وزن طبیعی باقی بمانیم؟ خوب، اولین کاری که خود من انجام دادم، این بود که غذاهایی را که خیلی میخوردم، کشف کردم. شما نیز آنچه را که معمولا میخورید (و زیاد هم میخورید) بشناسید. سپس از خود بپرسید چرا این مواد غذایی را در رژیم غذایی خود گنجاندهاید؟ چون خرید آنها آسانتر است؟ و یا از مواد غذایی دیگر ارزانترند؟ مسلما این تصورات حقیقت ندارند. شما تنها به یک دلیل چنین غذایی میخورید: چون از خوردن آنها لذت میبرید.
شما خوردن شکلات را دوست دارید و از خوردن آن لذت میبرید؛ بنابراین در مغز شما ارتباط عمیقی بین خوردن شکلات و احساس لذت به وجود آمده است. حتما میگویید: «بله، اما چاقی به دلیل خوردن زیاد هم بسیار ناخوشایند است.» مسلما، ولی اکنون لذت خوردن شکلات را با تمام وجود حس میکنید، در حالی که حس ناخوشایند چاقی بسیار کمرنگتر به نظر میرسد. اگر بخواهید انتخاب کنید کدام را برمیگزینید: لذت شکلات یا ناراحتی چاقی را؟ به احتمال زیاد لذت شکلات. خوب پس چه باید کرد/ همه میدانیم جهت ایجاد یک تغییر مهم در زندگی نباید وقت را تلف کرد، بنابراین تنها یک راه باقی است: برای ایجاد تغییرات دائمی باید حتما نحوه شکلگیری احساس لذت و ناراحتی را تغییر داد.
بکارگیری قدرت درونی
کدام را انتخاب میکنید؟
فرض کنیم شما به یکی از همکارانتان بسیار علاقهمند شدهاید. دوست دارید با او ارتباط برقرار کنید یا به خواستگاریاش بروید، اما نمیتوانید. چرا؟ در ذهن شما، رفتن پیش همکارتان و درخواست ملاقات از او به معنای ناراحتی است. شما به خود میگویید: «خداوندا! اگر میتوانستم قدم جلو بگذارم، چقدر از دوستی با او خوشحال میشدم.» اما از سوی دیگر ندایی از درونتان فریاد میزند: «شاید قبول نکند. شاید هیچ علاقهای به تو نداشته باشد.»
انتخاب کدام راه برایتان سادهتر است؟ لذت برقراری دوستی یا ناراحتی ناشی از رد پیشنهادتان؟ به راحتی میتوانم پاسختان را حدس بزنم: فرار از ناراحتی! در اغلب موارد، هنگام شروع یا عدم شروع هر کار، نیاز به اجتناب از ناراحتی بسیار قویتر از میل به لذت و خوشی است. بر اساس تحقیقاتم در مورد رفتارهای بشری به این نتیجه رسیدهام که همه مردم تقریبا هر کاری را به دلیل اجتناب از ناراحتی انجام میدهند.
حال سوالی از شما دارم. اگر قرار باشد بین دو مسئله ناراحتکننده یکی را انتخاب کنید، چه میکنید؟ همه ما در چنین برزخی گیر افتادهایم. اگر کاری راانجام دهیم، برایمان ناخوشایند است و اگر انجامش ندهیم، باز هم احساس ناخرسندی خواهیم کرد. بعضی از دانشجویان کارهای پایان ترم خود را یک هفته قبل از امتحانات و یا حتی درست شب قبل از پایان ترم تمام میکنند. چرا؟ تمام طول ترم را صرف کارهای پایان ترم کردن اصلا خوشایند نیست و برای اغلب دانشجویان، شروع این کار ناخوشایند بسیار سخت است؛ اما شب قبل از امتحان، وقتی که هیچ کاری انجام ندادهاند، تصور شکست در امتحانات برایشان بسیار ملموس میشود و در واقع طعم احساسی ناخوشایندتر از کار نکردن را میچشند و برای فرار از این ناراحتی، بلافاصله دست به کار میشوند.
برای اینکه بتوانید به راحتی از عهده کارهای پایان ترم خود برآیید، باید این دو ناراحتی را در دو کفه ترازو بگذارید: درد و رنج ناشی از کار یا طعم تلخ شکست در امتحانات؟ هر زمان که باید بین دو ناراحتی یکی را انتخاب کنید، همین روش را در پیش بگیرید. دو ناراحتی را در دو کفه تراز قرار دهید.
اغلب مردمان موفق به چنین تعادلی دست یافتهاند. آنها نیروهای کشش به سوی خویش و رانش از ناراحتی را که در زندگی سررشته همه امور را به دست دادند، تحت کنترل گرفتهاند. مسلما شما نیز بارها در چنین موقعیتی بودهاید. ممکن است روزها و روزها دست به کاری که برای زندگیتان بسیار سرنوشتساز بوده است نزدهاید، اما روزی به یکباره منفجر شدهاید. به خود گفتهاید: «هی، تکان بخور! باید این کار را تمام کنی. همین الان.» زیرا به وضوح اساس کردهاید که انجام ندادن کار به مراتب دردناکتر و ناخوشایندتر از اتمام آن است.
ایجاد تغییرات
بیایید بدون رودربایستی از آنچه رفتار بشری را جهت میبخشد صحبت کنیم، زیرا تصور میکنم بسیاری از مردم به هیچ وجه با اصولی که رفتارهای ما را تحت کنترل دارند، آشنا نیستند. در حالی که میتوان با بهکارگرفتن این اصول، زندگی را کاملا دگرگون کرد و اگر آنها را در نکنیم، زندگی به فعالیتی بیهوده و وقت تلفکردنی بیحاصل بدل خواهد شد.
آیا شما نیز از جمله کسانی هستید که احساس میکنند زندگیشان نیاز به تغییراتی اساسی دارد؟ آیا با تمام وجود معتقدید باید تغییری را در خود و یا زندگیتان به وجود آورید؟ شاید همواره در جهت ایجاد این تغییر تلاش کردهاید، اما چرا هیچ وقت چنین تغییری روی نمیدهد؟ چون نحوه شکلگیری رنج و خوشی در شما تغییر نکرده است. میدانید که باید تغییر کنید، میدانید که باید کاری را شروع کنید یا میدانید که باید ازدواج کنید، اما در عین حال معتقدید شروع همه این کارها به معنای تحمل ناراحتی است؛ بنابراین دست به کار نمیشوید هر روز شروع این کار مهم را به تعویق میاندازید. چه باید کرد؟
کلید تغییر یافتن، معکوس کردن چگونگی شکلگیری احساس رنج و خوشی است. شاید شما نیز کسانی را بشناسید که مرتب میگویند: «دیگر وقتش رسیده که ازدواج کنم.» آنها معتقدند ازدواج به معنای به دست آوردن امتیازات متعددی است: لذت، خوشحالی، امنیت و والاتر از همه، نوعی حالت روحی ناب؛ احساس یکی شدن. اما به محض اینکه موقعیت ازدواج برایشان پیش میآید، ناگهان پا پس میکشند، چون در ناخودآگاه آنها ازدواج به معنای سلب آزادی است. حتی برخی معتقدند ازدواج موفق، امری دستنیافتنی در جهان است. به نظر بعضی، عاشق شدن یعنی تمام وجود خود را برای دیگری صرف کردن، همواره در فکر او بودن و در نهایت شکست را تحمل کردن. کسی که دوستش داری بالاخره تو را ترک خواهد کرد و قلبت را میشکند. آیا تاکنون طعم چنین شکستی را چشیدهاید؟ اگر نه، پس حتما در آینده خواهید چشید. اما اگر میخواهید ازدواج کنید و به تمام آنچه با ازدواج به دست میآید دست یابید، باید تحمل رنجش و ناراحتی را نیز داشته باشید.
اشتباه نکنید، من از آن کسانی نیستم که میگویند فقط مثبت باشید. برخی توصیه میکنند به باغ نگاه کنید و بگویید در این باغ زیبا هیچ علف هرزی نیست. مرتب به خود تلقین کنید که همه چیز روبهراه است تا حتما موفق شوید. نه، من میگویم این باغ زیباست، اما داخل آن پر از علفهای هرز است. پس اگر میخواهی از دیدن آن لذت ببری، راه بیفت. علفها را از ریشه بکن. ننشین و مرتب با خود تکرار نکن که خدایا چرا در باغ زندگی من علف هرز هست؟ نگو خداوندا چرا اینقدر با من نامهربانی؟ حرکت کن. بدان که راحتیها و ناملایمات هم بخشی از زندگی هستند. ممکن است دیگران ناراحتت کنند و از تو انتظارات گوناگون داشته باشند، اما تو نیز از دیگران متوقع هستی، مگر نه؟ تو نیز بارها دیگران را ناراحت کردهای. اگر در زندگی مشکل داری، با آن مقابله کن و با مشکلات روبهرو شو. اغلب مردم تمایلی به روبهروشدن با مشکلات ندارند.
همانگونه که گفته شد، اکثر ما از آنچه در ذهنمان موجب ایجاد احساس رنج و یا شادی میشود، آگاه نیستیم و به همین دلیل، زندگیمان به جای اینکه در کنترل خودمان باشد، در کشاکش بین این دو نیرو قرار دارد. تصور کنید کسی که خیلی دوستش داشتید و تمام وجود خود را وقف او کرده بودید، شما را ترک کرده است. مسلما در چنین شرایطی، ناراحتی زیادی را تحمل خواهید کرد. ممکن است در ذهنتان چنین معادلهای شکل بگیرد: عشق برابر است با تحمل رنج.
هر کسی که در ذهن خود چنین معادلهای رقم بزند، از آن پس سعی خواهد کرد دیگر به کسی نزدیک نشود. از جمع دوری میگزیند و به همین دلیل دیگر چندان مورد توجه دیگران نخواهد بود. احساسات خود را به کسی بروز نمیدهد و افسرده میشود. البته شاید در آینده با کسی آشنا شود و به او علاقهمند گردد، حتی شاید به فکر ازدواج با او بیفتد، اما زمانی که به نظر میرسد همه چیز به خوبی پیش میرود، ناگهان او به طریقی این حلقه دوستی را میشکند. مثلا در یک ممانی مهم شرکت نمیکند، بدقولی میکند و یا بدون هیچ دلیلی با کسی که دوستش دارد، بنای بدرفتاری میگذارد. زیرا ذهنش به او میگوید که: «بله، میدانم که از دوستی با او لذت میبرم، اما مطمئنم این عشق نیز به شکست ختم میشود. پس بهتر است قبل از اینکه رنج دوریاش را تحمل کنم، او را کنار بگذارم.» بسیار تاسفانگیز است، اما چنین فردی همیشه تنها خواهد ماند. برای اینکه به چنین سرنوشتی دچار نشوید، باید نحوه شکل گرفتن لذت و ناراحتی را در خود تغییر دهید. در زندگی اغلب ما این نیروها به هیچ وجه کنترل شده نیستند، در حالی که برای پیشروی مقتدرانه در مسیر زندگی، باید افسار این دو نیروی هدایتکننده را در دست بگیریم.
بازدید:۴۳۲۵۶۲