بگذارید یک کم به عقب برگردیم، یعنی زمانی که پدران و پدربزرگان ما خیلی جوان و یا نوجوان بودهاند و برای ماه رمضان خودشان را آماده میکردند و این ماه مبارک را با دلگرمی و دور هم بودن سپری میکردند. ماهی که پر از فضیلت بوده، هست و خواهد بود؛ ماهی پر از برکت و شادمانی برای همه کسانی که دست نیاز به درگاه خداوند متعال دراز میکنند و هر یک به نوبه خود خواهان حاجتی هستند. واقعا سفرههای افطار قدیم و حالا چه تفاوتی با هم دارند، چقدر مدل افطاری و افطاریدادنها با هم فرق کرده و چقدر نذری و نذریدادن برای افطار روزهداران تفاوت پیدا کرده است؟
از شب آخر شعبان که فقیر و غنی رخت تمیز و نو میپوشیدند بگیر تا شب «پیراهن مراد دوزان» ۲۷ رمضان که مردم با پول گدایی پیراهن میدوختند و آرزو میکردند یا شبهای قدر که دور هم و توی مساجد و خانهها جمع میشدند و برای سال آینده و رقم خوردن یک تقدیر بهتر دعا میکردند، همه روزهای ماه رمضان پر از شور و هیجان بود، تا میخواست برسد ماه روزه، همه مهیای مراسم شبانهاش میشدند و وقتی خیک روغن پر بود و تغار ماست لبریز آمدنش را جشن میگرفتند و دسته جمعی تا سحر میگفتند و میشنیدند و بعد کنار هم مینشستند و با سروصدا غذا میخوردند و شاد بودند و حتی با هم کنار هم گریه میکردند برای حضرتشان، باور کنید آنقدر میچسبید این با هم بودن که حتی بچههای کوچک هم از این مراسم بینصیب نمیماندند.
نه مثل امروز که سحریها تک و تنهاست و با یک لیوان شیر و یک دانه خرما سر و تهاش هم میآید و گاهی حتی فراموش میشود که مبادا کسی بیخواب شود و مبادا… دیگر انگار نه خبری از شادیها و سروصداهای دیگ و قابلمه روزهداران است و نه مادری پیراهن مراد برای عزبهای خانه میدوزد و نه سر سحر همسایهها با تق تق درکوب و صدای شادی همسایه برخیز، همدیگر را بیدار میکنند. همه چیز تک نفری و در سکوت و با کمترین قصه… راستش سفره عقد میچینیم، هنوز با اهن و تلپ و بیخبر از دلیل و منطقش، سفره عید بلدیم بدون این که یک بار پرسیده باشیم چرا آمده و از کجا و البته یادمان رفته که قدیمترها چطور به استقبال دور هم جمعشدن شبها و روزهای رمضان و با هم بودن و در کنار هم پاک شدن میرفتیم. حالا مگر چه اشکالی دارد آن جمع پر دوستی و نشاط که دیگر کوچکتر و کوچکتر شده و آخرش هم تبدیل میشود به یک آدمیزاد خمود جلوی تلویزیون که دیگر نان روغنی نذری همسایه سر افطار توی دامنش نیست و شب قدر را تنهایی و توی اتاق خودش قرآن سر میگیرد و میرود که کیف آن لحظه دسته جمعی خدا را صداکردن را فراموش کند… دلمان برای همدیگر تنگ میشود و برای تر حلوا و چای و لبخند هم… به خدا!
۱- از مدتها قبل با این صورت به پیشواز ماه رمضان میرفتند که زنها تقریبا در تمام ماه به تهیه آذوقه و خواربار رمضان برآمده، به پاککردن برنج و حبوبات و کوبیدن زردچوبه و امثال برآمده خانه را پر و پیمان میساختند و از اول این ماه بود که احوال و رفتار و قیافههای این دسته (متوسطین) وضع دیگری یافته تغییرات کلی میگرفت.
بهترین و مرغوبترین خواربار با نازلترین قیمتها در این ماه به دکانها آمده در اختیار مردم قرار میگرفت، در این ماه هوسانگیزترین نانهای سنگک یک ذرع و نیمی خشک ناخنی خشخاش و سیاه دانه زده و تافتونهای شانه زده کنجدی و روغنی و شیرمالهای روغندار خوشبو و عطر و دوباره تنورهای سبوسدار پنجهکش خاصه، مخصوصا نان کماج طرشتی اعلا در نانواییها پیدا میشد و دلخواهترین گوشت شیشکپروار ۳۰ منه با دنبههای چرخی بغل پرکن که قصابهای ماهر با سلیقه و استادی تمام قلوه گاه و دنبههای آن را شهله میکردند و آنها را با اکلیل و لاجورد و پولک و منجوق که شمعدان تکپایه بر آنها نصب میکردند و نارنج در موضع و سوراخ دنبه آن میگذاشتند عرضه میشد و شیر خالص بیآب و پنیرهای خیکی و پنیرپَر چِک لاری و ماستهای خالص سنگسری و بختیاری در خیکهای بزرگ پشمدار در این ماه در اختیار مردم قرار میگرفت و در هرصورت ماهی ]بود[ که در تمام دوره سال مثل و مانند از خوبی و ارزانی نداشت و از این جهت کمتر ماهی به پای آن میرسید.
۲- ماه رمضانی که به قول تاریخنویسان با گرسنگی مردم کوچه و بازار و بسته شدن بساط پزندههای بازاری شروع میشد، دو روز نگذشته با نذری افطار و آشپزون و شیربرنج پزون نور علی نور و کیفآور بود، اصلا تحمل گرسنگی آسان بود وقتی شله زرد روی اجاق همسایه میجوشید، بقیه هم هم میزدند و برای دخترهای خانه مانده و زنهای بیفرزند و پسرهای دور رفته دور و بر دعا میکردند و احیانا دختری پسند میکردند و توی کاسه دالبردار برای خانواده عروس آینده آش و کشک فراوان و پیاز داغ و نعنا داغ چرب و چیلی میکشیدند و دور از چشم بقیه گردو رویش میریختند و با فوتی از التماس دعا و طلب محبت دل دختر را به دست میآوردند و بساط عروسی ماه شوالشان به پا میشد، آن هم چه عروسیای و چه برو و بیایی…
چه مهم بود وقتی یخنیپز بازاری و چه میدانم چلویی و دیزیپز و کلهپز و قهوهچی صبح تا شب بیکار بود که شب تا صبح توی کوچههای تاریک با چراغی بر سر چوب و زیر نور لامپ چراغ گازی و زنبوری جولان میدادند و کله پاچه سحریشان به راه بود و در خانهشان باز و یکی در میان خانه هم مهمان که با همان بساط ساده و سبزی خوردن اگر تابستان بود و ترشی بادمجان اگر فصل سرما بود سرو ته کار هم میآمد و به خدا کسی برای پزپزون تمام مال و اموالش را حراج نمیکرد. منبع موثقم هم مادر بزرگم است که تا روز آخر عمرش گفت یاد رمضانهای بچگی مان بخیر و آن ترید کشک دور همی صفایش بیشتر از پلو چلوی بیسروصدای امروز بود.
۳- تحول دیگر ماه رمضان آمدن زولبیا و بامیه و گوش فیل و پشمک بود که فقط در همین ماه به بازار میآمد، چنان که نقل قولی است از مظفرالدین شاه که گفته بود؛ رمضان هم نمیآید زولبیای سیری نوش جان کنیم… (چقدر جالبه که گاهی اوقات بعضیها ماه مبارک رمضان را با زولبیایش یاد میکنند)
۴- نگاهکردن به منابع قدیمی و دفتر خاطراتهای آدم معمولیهای روزهای دور یادمان میآورد که آن قرآن زیر درخت سنجد خواندنهای مادر بزرگهایمان، آن شمع و چراغ فانوسی سحرهای زمستان، آن صمیمیت و دوستیها، آن گذشت و فداکاریها، آن زنگولههایی که نخش دست همسایه بود برای بیدار کردن خانه ما چقدر توی شلوغی و گرمای شهرهای بزرگ گم شده که طاقت یک ساعت سرو صدای هم، شادی دو تا جوان همسایه و خنده بیوقت روزهداری بیتجربه را نداریم که نداریم.
یادش بخیر که باز هم مادربزرگم میگفت؛ همین که از کنار هم میگذریم و بیآن که همدیگر را بشناسیم به هم خرده میگیریم و توی دلمان بد میآید، غیبت است، همین که جواب سلام هم را میگذاریم برای عید بعدی و به وقت شبزندهداری قدر برای بقیه دعا نمیکنیم و بیرفعت و بیگذشتیم سالمان خراب و روزگارمان نچرخیده است و به خدا که راست میگفت پیرزن که حسرت آن دور هم بودنها و بیغش بودنها را برای من ارث گذاشت و رفت.
۵- روز شنبه ۴ شهر رمضان ۱۳۰۱ قمری
امروز بعد از توپ خوابیده دو ساعت به ظهر مانده بیدار شدم، مشغول کاغذنویسی شدم تا نیم ساعت به غروب مانده حاجی محمد باقر ارباب آمدند در باب ملک… صحبت داشت تا غروب شد با هم برخاستیم قدری راه همراه او بودم. او رفت منزل خودش من رفتم منزل وزیر، افطار مهمان بودم… برای خوردن سحور آمدم خانه مشغول اتمام نوشتجات شدم، در بین غذا خوردن توپ انداختند، بعضی بچهها سحری نخوردند.»
روزنامه خاطرات بصیرالملک شیبانی مستوفی املاک و اموال، در زمان ناصرالدین شاه
۶- روزنامه خاطرات این بصیرالملک برای خودش داستانی است از افطاریهای مردانه که تا سحر طول میکشد، از دور هم بودنهای خانوادگی که سحریاش ترید کاله جوش و افطاریاش نان و چای است بگیر تا داستان بیمعرفتیهای بعضی بزرگان آن روزگار در ماه رمضان که ثبت تاریخ شده و با لعن و نفرین ثبت شده و تا امروز سر جایش است، آدمهایی مثل بصیرالملک که اهل حساب و کتاب بودند بهتر از ما قدر یه قران دوزار مرحمتی را میفهمیدند و قدر خوشیهای کوچکی را که شازده قشمشمها به نیت رمضان از خیرش میگذشتند و با فقرا قسمتش میکردند. همین آدمها هم هستند که اگر تاریخ را نوشتند درباره آن بیمحبتی و بیمروتی و بیگذشتیها حرف زدند و حساب و کتاب کردند که چنین ندانم کاری در ماه رمضان هزار بار گناهش سنگینتر از ماههای دیگر است. مثل همان به زور بردن جوانهای قزاق در عهد محمدعلی شاه برای جنگ با مشروطهچیهای آذربایجان، آن هم با دهان روزه و با چشم گریان… خدایشان نیامرزد.
۷- روزنامه ۱۵ رمضان ۱۳۲۶
«سیصد نفر ]جوان[ قزاق پیاده سوار که گویا قزاق شده بودند از میان شهر با موزیک به طرف آذربایجان حرکت میکردند، دیگر ندانستیم از جهت جنگ با مسلمانان بیمیل بودند به رفتن یا ازجهت سرما و عدم تهیه اسباب و خوراک سفر یا از ترس اهالی آذربایجان بود که گریه میکردند. به هرجهت بیمیلی ایشان ]به جنگ رفتن[ مشهود بود.»
۸- بگذریم از حرفهای تلخ و غر زدن، که به قول کتاب طهران قدیم ماه رمضان ماه دوستی است، قهر و دشمنیاش به نمازت لطمه میزند و ترحلوایش به خدا مزه دارد وقتی در کنار دوستان و آشنایان صرف شود، حالا که ما جشن آمدنش را ساده گرفتیم و وسمه جوش سر اجاق نگذاشتیم و کت و کلاه برس نزدیم، حداقل دیگر با دل هم راه بیاییم، به روش قدما و مرغ و خورشمان را بگذاریم حلال باشد و گوشت تنمان شود نه چیز دیگر، اصلا دوباره برویم سراغ غذاهای خوشطعم سحر و افطار که روزگاری خیلی پر آب و رنگتر از روزگار ما بود و با دوتا ساندویچ تمام نمیشد، چقدر غر زدم به قول احسان اصلا چه فایده دارد مردم را در گذشته نگه داشتن که باید فکر فردا بود، فقط یک چیزی… اگر آدم از گذشته خبر نداشته باشد که نمیتواند مشق فردا کند، مثل بچهای که درس اکابر نخوانده جبر و علم الفیزیا توی کتابش بنویسند و بگویند این علم امروز است، مُردی موندی باید بدونی! (واقعا این یکی دیگر نوبره).
۹- «غذای سحری که معمولا انواع چلوها و پلوها بود که گوشت و مرغ یا خورش آن را از سر شب پخته بودند و جا انداخته بودند… به مناسبت گرما و سرما و فصول چهارگانه متغیر میگردید، غذاهای پرگوشت و پرچربی برای ایام سرما و غذای کم گوشت و کم چربی برای تابستانها بود که به مصرف میرسید و از آن جمله بود: آبگوشت آجیل، آبگوشت به و سرکه شیره، آبگوشت کلم قمری، طاس کباب، کباب دیگی، شامی لپه، کوفته شامی، کوفته دست به گردن، انواع چلو خورشها، فسنجان، خورش قیمه، ششانداز، آلو اسفناج، پلو ته چین با گوشت یا مرغ، انواع کباب، مثل کباب دیگی کباب چنجه، کباب جوجه، کباب تنوری، یخنی و خاگینه و نیمرو و انواع کوکوها و انواع پلوها، کوکو ماهی، شیرین پلو، شاخدار پلو، هفت رنگ پلو، چنگال، قیمه آلو، قیمه آلو،…و بعد هم غذای بیبضاعتها و فقرا مانند کله جوش، اشکنه نان و کره و تخم مرغ، دمی (دمپخت)، انواع کته، نان و سیبزمینی پخته، نان و لبو، نان و شیره، نان و حلوا ارده، نان و خرما، نان و پنیر و هندوانه، نان و چایی شیرین، یتیمچه بادمجان، قلیه کدو، نان و روغن، نان و خربزه، نان و شیر یا ماست نان و مربا از هر نوع که در دسترسشان بود و در آخر نان و آب جوش و نان خشکه و آب…»
۱۰- نوش جان، از نان و ماست بیدغدغه بگیر تا پلو وچلوی دور همیتان، هرچه باشد مهمانی خداست دیگر باید شور و شعفش توی دلمان باشد. ماهی است که از قدیم تا به حال خیلیها نزدیک این ماه که میشوند، دیگر دل توی دلشان نیست و لحظهشماری میکنند. چه شبهایی که به شبزندهداری نمیپردازند و چه شبهایی تا بعد از سحری و خواندن بیدار نمیمانند و…