نویسنده شدن استفن کینگ درست شبیه ماجرای پلنگ صورتی و آن آهنربای نعلی شکل است. اگر مثل من پلنگصورتی باز باشید، حتما آن قسمت از این انیمیشن (دیگه بزرگ شدین و بهتره به جای کارتون، بگین انیمیشن) را به یاد دارید که پلنگ صورتی با یک آهنربا درگیر بود. هر کاری میکرد نمیتوانست از دست این آهنربا خلاص شود. میانداختش توی دریا، یک ماهی آهنربا را پس میآورد. میانداختش توی جوی آب، پستچی برش میگرداند و خلاصه پلنگ صورتی عزیز قبول کرد که با آهنربا کنار بیاید. این اتفاق برای استفن کینگ هم افتاده است. البته او به جای آهنربا، با مسئلهای به نام نویسندگی روبهرو بوده است. او چندین بار میخواسته (یا همه کائنات میخواستهاند) که نویسنده نباشد. سی و پنج سال پیش در چنین روزی (دقیقا همین لحظه)، او کتابش را به سطل زباله انداخت، چون میخواست از شر نویسندگی خلاص شود. همسرش اما کتاب را پیدا کرد و آنقدر پایش را در یک کفش کرد که کینگ کتابش را چاپ کرد و عاقبت به خیر شد. چند بار هم نویسنده تصادف کرد، اما جان سالم به در برد. از منتقدان ادبی نگویید که دیگر جای سالمی برای نویسنده نگذاشتهاند. و این آهنربا، آنقدر به کینگ چسبید تا او سی و پنجمین سال نویسندگیاش را جشن بگیرد و کمی زیر حرفهای چند سال پیشاش بزند.
کینگ بازی در لندن
نمیدانم مردم جهان الکی خوشند یا ما الکی غمگین؟ باورتان میشود مردم شهری، بخشهایی از یک کتاب نویسنده محبوبشان را به دیوارهای شهرشان بیاویزند؟ من هم باورم نمیشود. این چیزها در ایران مرسوم نیست. حتی اگر فردوسی، از وسط میدانش راه بیفتد و با صدای رسا اعلام کند که جلد دوم شاهنامه در راه است، احتمالا کسی توجه نخواهد کرد. اما مردم لندن فرقهایی با ما دارند. یعنی جدا از این انگلیسی را با لهجه بریتیش حرف میزنند، برای نویسندگانشان هم ارزش قائل میشوند، حتی اگر این نویسنده همزبانشان، یک آمریکایی باشد. به همین دلیل است که بخشهایی از رمان «زیر گنبد» اثر استفن کینگ در مناطق مختلف شهر لندن پخش شده است. در این برنامه بخشهایی از کتاب به صورت پارچهنوشت، پوستر و دیوارنوشت در مناطق مختلف و اماکن مختلف توسط هواداران و خوانندگان آثار کینگ توزیع شده.
جالب است بدانید که (فکر کنید یکی از مجریهای تلویزیونی این متن را با ادا و اصول برای شما میخواند) در این مراسم حدود پنج هزار نفر از علاقهمندان به آثار علمیتخیلی استفن کینگ حضور داشتند که هر کدام از آنها به بهانه انتشار تازهترین اثر او شادی خود را این گونه به معرض نمایش گذاشتند.در این مراسم بنا بود که هر یک از خوانندگان قطعهای از این رمان را در محلی دور از دسترس دیگران قرار دهد و به اصطلاح به این ترتیب یک بازی ادبی میان علاقهمندان به مطالعه تازهترین اثر کینگ برپا شود. در این بازی رمان استفن کینگ به پنج هزار قطعه تبدیل شد و هر قطعه به دست یکی از خوانندگان و هوادارانش در محلی از لندن در معرض دید دیگران قرار گرفت. تنها شرط این بازی ادبی این بود که قطعه ادبی به صورتی خلاقانه و عجیب از حالت اولیه خارج شده و به راحتی قابل مطالعه نباشد. از طرفی هواداران کینگ با علاقه به دنبال این قطعهها میگشتند تا این اثر ادبی را پیش از توزیع به دست آورده و قطعات آن را کنار هم قرار دهند و رمان را کامل کنند.در این بازی خوانندگان آثار استفن کینگ خلاقیتهای جالبی از خود نشان دادند. یکی از این خوانندگان بخشی از رمان کینگ را از پل معروف «هانگر فورد» آویزان کرد. یکی دیگر از خوانندگان قطعهای از این رمان را با خطی ناخوانا و عجیب روی دیوار ساختمان مرکزی املاک لندن نوشت. خواننده دیگر بخش دیگر این رمان را که در اختیار داشت به صورت کدهایی به زبان کامپیوتر در سایت شخصیاش قرار داد. این بازی ادبی علاوه بر اینکه بسیاری از علاقهمندان به کتاب و کتابخوانی را سرگرم کرد، در نهایت برندهای نیز داشت.سطرهای پایانی این رمان نیز در نهایت توسط ۲۵ شرکتکننده در این بازی ادبی در ساحل رودخانه «تیمز» لندن در قالب یک پوستر بزرگ به خوانندگان آثار کینگ ارائه شد. اینجاست که آدم با خودش میگوید: منم بازی؟
پشیمانی از نوع کینگی یا ازدواج کینگی چطور ماجرایی است
استفن کینگ با همسرش تابیتا اسپروس (تابیتا کینگ فعلی) آشنا شد. آنها دانشجو بودند و در یک کتابخانه با هم آشنا شدند. این نشان میدهد که استفن بچه کتابخوان و سربهراهی بوده، وگرنه چه لزومی دارد که آدم با همکلاس دانشگاهش ازدواج کند. یک حساب سرانگشتی دیگر بچهمثبت بودن استفن را بیش از پیش ثابت میکند. او ۳۵ سال است که با همسرش زندگی میکند و سه فرزند هم دارد، آن هم در شرایطی که درآمد سالانهاش دست کم ۵۰ میلیون دلار است. (اگر حالش را داشتید تبدیل به ریال کنید تا حساب کار دستتان بیاید.) این جمله را هم از کینگ ۶۵ ساله بخوانید تا حساب کار دستتان بیاید: «من همیشه طرفدار تکهمسری بودهام، اما به نظرم در این رابطه دو نفره، همیشه رازهایی پشت پرده است. من و همسرم ۳۵ سال است با یکدیگر ازدواج کردهایم و مسلما خیلی چیزها درباره هم میدانیم، اما نه مطلقا همه چیز را. برخی زوجها تلاشی نمیکنند همدیگر را بهتر بشناسند و از همین رو ازدواجشان به دلیل فقدان این علاقه به شکست میانجامد.» (فکر نکنید که ریاضی استفن کینگ خراب است. او این مصاحبه را دو سال قبل انجام داده است.)
او در همان گفتوگو میگوید که شدیدا قدردان تابیتا است؛ کسی که اولین رمان این نویسنده را در سال ۱۹۷۳ و وقتی که او از سر عصبانیت آن را به درون سطل آشغال انداخته بود بیرون کشید. این کتاب با نام «کری» اولین رمان پرفروش کینگ شد. اما کینگ در مصاحبهای که انجام داده، موضوع را یک جور دیگر تعریف میکند. برایان ترویت از استفن میخواهد که ماجرای دور ریختن کتابش را بگوید، همان کتابی که همسر نویسنده از سطل زباله نجات داد. او میگوید: «ولی آنها فقط ۴ صفحهاش بودند، اما خب، چهار صفحه بسیار مهم. ما آن روزها زیاد کاغذ حرام نمیکردیم و همسرم همیشه مراقب همه چیز بود. الان البته آخر هر هفته با تعداد زیادی کاغذ مچاله شده روبهرو میشوم که دور انداخته بودمشان و گاهی بد نیست کسی جست و جویی در آنها بکند. البته گاهی اوقات هم کاغذ کم میآورم و مجبور میشوم روی پاکت شیر یا هر چیز دیگری که دم دستم باشد بنویسم. اما بله، همسرم آن یادداشتها را از سطل زباله پیدا کرد.» انگار ماجرا عوض شده. شاید اول غلط بود و شاید حالا. به هر حال اگر شما هم سالی ۵۰ میلیون دلار میگرفتید، ممکن بود گاهی دچار حواسپرتی شوید.(مشاوره خانواده تلفنی)
۳۵ سال گذشت
استفن میگوید: «قطعا یکی از دلایلی که باعث موفقیت من بوده، این است که همیشه میخواستهام مردم را خوشحال و راضی کنم. دوست داشتهام که مردم از کاری که انجام میدهم و اثری که مینویسم، راضی باشند. «تبی» همسرم، وقتی نوشتههای اولیه آن کتاب را از سطل در آورد و خواند گفت: «موضوع خیلی خوبی است، چرا ادامهاش نمیدهی؟» و همین مرا تشویق کرد. وقتی کسی به من میگوید که «مرا سرگرم میکنید و دلم میخواهد بیشتر و بیشتر بخوانم» من از کاری که انجام دادهام و داستانی که نوشتهام بسیار خوشحال میشوم.» حالا شما نمیخواهید کسی را خوشحال کنید؟
استفن میگوید که در طول این سالها، خیلی به تشویق دیگران وابسته بودهاست. این تصویر را در ذهنتان مجسم کنید که یک نفر روی سر استفن دست میکشد و میگوید: بنویس عزیزم. تو چقدر خوب مینویسی.» به همین دلیل است که کینگ میگوید که همه کتابهایش را با تشویق کسی نوشته است: «همسر من همه چیز را میخواند. وقتی کسی نامهای برایم مینویسد و در آن اظهار میکند که «من طرفدار درجه یک شما هستم و تمام چیزهایی که نوشتهاید را خواندهام» خندهام میگیرد، چون تنها کسانی که تا به حال هر چه من نوشتهام را خواندهاند، خودم و همسرم هستیم. همسر من زن بسیار هوشیار، دقیق و کمی هم خودرأی است. هیچ وقت هم از من ناامید نمیشود. البته من به همه نصیحتها و نظراتش گوش نمیدهم و وقتی هم که گوش میدهم بیشتر به جنبههای هشیارانه و دقیق حرفهای او توجه میکنم.» پس اگر میخواهید به استفن نامه خصوصی بنویسید حواستان باشد. معروف بودن همیشه بیدردسر نیستها.
بازنشستگی از نوع کینگ
استفن کینگ دوست ندارد خودش را بازنشسته کند. به همین دلیل است که از نویسنده مورد علاقهاش میگوید و اینکه هر روز صبح صفحه آگهی تسلیتها را میخواند تا ببیند که زنده است یا نه. اگر اسم «المور لئونارد» در این آگهیها نبود او با خودش فکر میکند که حتما نویسنده مورد علاقهاش جایی نشسته و در حال فکر کردن به سوژهای جدید برای نوشتن است. البته اینکه آدم هر روز صبح به صفحه تسلیتها نگاه کند تا ببیند که نویسنده مورد علاقهاش زنده است یا نه، کمی اغراق آمیز به نظر میرسد، اما به هر حال هیچ چیز غیر قابل پیشبینی نیست. کینگ میگوید: «به هر حال ترس از بازنشستگی من را مجبور میکند که بنویسم. اما فکر نمیکنم که مردم آن بیرون نشسته باشند و با خودشان بگویند که بالاخره او هم بازنشسته میشود و ما هم از شرش خلاص میشویم.»
کینگ اینترنتی
نویسنده قول داد تا نسخه اینترنتی رمانش همراه با نسخه چاپی آن منتشر شود. اما از آنجایی که حتی یک روده راست در شکم نویسندهها وجود ندارد، این وعده و وعید هم بینتیجه ماند. کمی قبل نویسنده به خبرگزاریها گفت که به دلیل مشکلات مالی، نسخه اینترنتی کتاب بعد منتشر میشود. شما باورتان میشود که کسی مثل استفن کینگ یا ناشرش مشکل مالی داشته باشند؟
اما احتمالا نسخه تلویزیونی آخرین رمان کینگ را استیون اسپیلبرگ میسازد. به هر حال کینگ یکی از مشهورترین نویسندگان دنیاست که تمامی رمانهایش به بیش از ۴۰۰ میلیون نسخه فروش در سرتاسر دنیا دست یافتهاند. او همچنین از ثروتمندترین رمان نویسان جهان است که نشریه فوربس درآمد سالیانه او را حدود ۵۰ میلیون دلار اعلام کرده است و اگر همه اینها در وصف او کافی نباشد، باید از محبوبیت جهانی رمانهای او گفت که برخی از معروفترین آنها همچون «درخشش»، «رهایی شاوشنک» و «بدبختی» به فیلمهای مهمی در تاریخ سینما تبدیل شدهاند.
۳۵ سال جنگ در سنگر همسر
رابطه کینگ با استادان و فرهیختگان ادبی و دانشگاهی خیلی خوب نیست. در سال ۲۰۰۳ از سوی بنیاد ملی کتاب برای خدمات ارزندهاش به او مدالی داده شد. اما در همین مراسم چند نویسنده به انتقاد شدید از نویسنده دست زدند. کینگ هم در آن جلسه به منتقدها تاخته بود و گفته بود: «دادن اینگونه جوایز هیچ چیزی را جبران نمیکند و من اصلا برای کسانی که افتخارشان به این است که کتابی از جان گریشام، تام کلانسی، مری هیگینز کلارک یا هر نویسنده عامهپسند و محبوبی را نخواندهاند احترامی قائل نیستم. واقعا این افراد چه فکر میکنند؟ به ما برای دورماندن از فرهنگمان امتیازات آکادمیک نمیدهند.» اما با همه این انتقادات، جامعه ادبی آمریکا از موضع خود کوتاه نمیآید.
استاد دانشگاه هارولد بلوم که یکی از کارشناسان مشهور آمریکاست، اعطای این جایزه به کینگ را مایه کسر شأن فرهنگ آمریکا خوانده است و گفته است: «من همیشه کینگ را نویسنده رمانهای سخیف وحشت توصیف کردهام و حتی این توصیف هم از سر او زیاد است.»
تابیتا (همان همسر نجاتدهنده) هم در طول همه این سالها مجبور شده است، با انواع و اقسام آدمهایی که برای همسرش و خانوادهاش مزاحمت ایجاد میکردند، کنار بیاید. او زمانی متوجه صدای شکستن شیشههای پنجره خانهشان شده بود و وقتی به طرف پنجره رفت مردی را دید که آن بیرون با چیزی که ادعا میکرد یک بمب است، فریاد میکشید. البته از بمب خبری نبود. او مردی بود که از یک بیمارستان روانی فرار کرده بود و ادعا میکرد کینگ ماجرای رمان «میزری» را از او دزدیده است. یکی دیگر از مزاحمین کینگ هم زنی بود که همین فکر را در مورد رمان «درخشش» میکرد. سومین مزاحم هم مردی از کالیفرنیا بود که متقاعد شده بود که استفان کینگ قاتل جان لنون بوده است. مزاحمهای دیگری هم بودهاند که تابیتا اسم و ماجرای آنها را احتمالا سانسور کرده است.
بازدید :۳۹۰۲۱۵