گفتنیهای دو نسل متفاوت: بعضی از ما در گذشته زندگی میکنیم و ذهنمان لبریز از روزگاری است که گذراندیم. هر روزمان پر از فلش بکهایی است به ایامی که پشت سر گذاشتهایم، در خیالاتمان پا در خیابانهایی میگذاریم و به مناطقی میرویم که روزگاری در آنجا بودهایم و حالا شاید کیلومترها از آنها دوریم، همدم تنهاییمان خاطرات افرادی است که اکنون بعضیشان را از دست دادهایم، در ذهن با دوستانی درددل میکنیم که امروز دیگر با آنها ارتباط نداریم و خلاصه غرق در گذشتهایم.
بعضی دیگر در زمان حال زندگی میکنیم و اغلب این جمله کلیشه ذهن ماست که «گذشتهها، گذشته است» در این صورت ما معتقدیم که نوستالژی احساسی احمقانه است و یادآوری خاطرات نباید به اندازهای باشد که ما را از حالمان غافل کند. از طرفی فکرکردن به آیندهای که معلوم نیست، شرایط ما در آن چگونه خواهد بود نیز نباید در حدی باشد که مانع زندگی امروز ما شود.
در این شرایط ما از هر وسیلهای برای رسیدن به هدفمان که همان نداشتن دغدغه و نهایت لذت از زندگی است استفاده میکنیم و بسته به علایق هر کدام از ما راهی را برای آن انتخاب میکنیم. ما سعی میکنیم تا کتابهای مورد علاقهمان را بخوانیم، موزیکهای دلخواهمان را گوش کنیم، تا صبح فیلم و سریال ببینیم، با دوستانمان به سینما، تئاتر، کنسرت، کافی شاپ و… برویم و خلاصه برای خوشبودن از هیچ کوششی دریغ نکنیم.
عدهای از ما هم در آینده غوطهوریم و سعادت زندگی را در آن جستوجو میکنیم. در اینجا هم مسیری که برای رسیدن به رستگاری برمیگزینیم به جهانبینی ما بستگی دارد. بعضی اوج خوشبختی را رسیدن به معشوق خیالی و زندگی آرام در کنار او میپنداریم، از این رو در خیالاتمان صبحها با صدای او از خواب بیدار میشویم وشبها با لبخندزدن به او به خواب میرویم. بعضیهامان تحصیل در کالجهای اروپا، کانادا و آمریکا و زندگی در آن ور آب را نهایت خوشبختی میدانیم. برخی دیگر خیلی آرمانی فکر میکنیم و به شدت ایدهآلیستیم و به دنبال ایجاد اتوپیای ذهن خود هستیم و نجات بشریت را وظیفه خود میدانیم. از این رو گاهی آنقدر قلنبهسلنبه حرف میزنیم که دیگران ما را دیوانه خطاب میکنند. و به همین ترتیب افراد مختلف دیگر با نگاههای متفاوت به آینده.
هدفم از این مقدمه نسبتا طولانی این است که بگویم از هر سه گروه، افرادی هم سن و سال خودم یعنی نسل چهارمی میشناسم البته هیچ وقت دوست ندارم نظر خودم را تعمیم بدهم و عقیده همه بدانم، شاید گروههای دیگری هم باشند و من نمیشناسم.
اما در مورد خودم باید بگویم یه جورایی بین گروه دوم وسوم سرگردانم. گاهی افکارم آنقدر در گیر آینده میشوند و به قدری آرمانگرا و ایدهآل میشوم که گویی یکی از ارکان اصلی سازنده ناکجا آبادی که بشر قرنها در آرزوی آن است، من هستم. از طرف دیگر، مواقعی هم پیش میآید که به قدری از آینده و حوادثی که قرار است برایم اتفاق افتد میترسم، حتی گاهی سایه مرگی که در انتظار من است به حدی آزارم میدهد که فکر میکنم توانایی بیرون کشیدن گلیم خودم را از آب ندارم، چه برسد به گلیم بشریت. در این هنگام کاملا به بنبست میرسم و سعی میکنم با شادیهای دمدستی و دلخوشیهای الکی از فکر این آینده وحشتناک رهایی یابم.
به هر حال همانطور که گفتم آینده در ذهن من به شدت نامتعادل و کاملا مبهم است. امیدوارم برای دیگر همنسلانم اینگونه نباشد، چون این طور فکر کردن به آینده بسیار عذابآور است و من فکر میکنم مانع حرکت رو به جلوی نسل ما میشود.
***
آینده برای من که هنوز نفهمیدم نسل چندمی هستم، مثل یک بشقاب غذای مرموز است… غذایی که نه اسمش را میدانم نه حتی تصوری از طعمش میتوانم داشته باشم…
از شکل و شمایلش هم هیچ چیز دستگیرم نمیشود… نمیدانم تازه درستش کردهاند یا غذای از قبل مانده است… نمیدانم داغ است یا سرد و از دهان افتاده که از یخچال درش آوردهاند و یکراست آوردهاند و جلوی من گذاشتهاند… به هر حال این بشقاب غذا جلوی من است و قاشق و چنگالی هم در دستانم چپانده شده و مجبورم که آن را بخورم… اما من تردید دارم… شاید خوب پخته نشده است و هنوز خام و سفت مانده باشد…
شاید از آن غذاهای هندی باشد که یک سر قاشقش، کل بدنم شعلهور شود و جوشهایی هر کدام به قاعده یک سیب زمینی روی صورتم بزند و مرا بیچاره کند… شاید یک نوع غذای قیآور چینی باشد، پر از چشم میمون و زبان قورباغه و مغز مارمولک آفریقایی و بند ناف بچه کانگوروی استرالیایی و انواع و اقسام حشرهها و خزندگان و جانوران سرخ شده و کبابی برشته شده که زیر دندان خرت و خورت میکند…
شاید هم غذایی باشد که توسط یک آشپز بینالمللی و فرانسویالاصل با نهایت سلیقه و دقت و مهارت بهطور ویژه برای من طبخ شده باشد و تازه بعد از خوردن آن نوبت دسر و سایر مخلفات بعد از غذا برسد…
هیچ چیز معلوم نیست… تنها چیزی که میدانم این است که نه راه پس دارم و نه راه پیش… باید دل به دریا بزنم و غذای داخل بشقاب را تا ته بخورم.
***
آیا نسلی که من و امثال من آنها را انسانهایی روشن و لایق پرستش برای خود میدانیم تا این اندازه مغرور و سطحینگر هستند. شاید این بار نیز نسل خطاکار من در مورد آنها دچار اشتباه شده. اما نه، من نمیخواهم همانند شما یک جانبه به اطراف نگاه کنم. من همانند تایماز از اردبیل برای انتقاد از دیگران همه را به یک شکل نمیبینم. قطعا هر نسلی بدیها و خوبیهای خودش را دارد. آیا شما چشمان خود را رو به حقایق بستهاید، اگر خوب به اطراف نگاه کنید، خواهید دید که تنها پسران نسل من نیستند که ابروهایشان را برمیدارند، تنها دختران نسل من نیستند که رفتار سبکسرانه از خود نشان میدهند.
شاید بهتر باشد به یک نسل سومی برجسته اشاره کنم که برای مدتی در برنامه کولهپشتی ظاهر میشد، آیا تا به حال او را دیدهاید، آیا به کمی بالاتر از چشمهای او نگاه کردهاید. بهتر است کمی گوشهایتان را تیزتر کنید و صدای همنسلیهایتان را که در کوچه و خیابان در کافیشاپها گرم بحث و گفتوگو هستند و با بهکاربردن الفاظ بیگانه سعی در بالا نشاندادن سطح فرهنگ و تحصیلات خود دارند، بشنوید. آیا زمانی که همنسلیهای شما و خود شما در سن و سال همنسلهای من بودید، نسل قبل از شما، شما را از طریق کتابهایی که میخواندید یا موسیقیای که گوش میدادید، میسنجیدند. نسل شما مدتهاست که با نام نسل سوخته در میان تمام نسلها خودنمایی میکند و راه را برای نسل بعد از خود که هر روز بیشتر در لاک خودش فرو میرود، تنگتر میکند و اکنون نیز با انتقادات کوبندهاش آنها را بیش از پیش سرخورده میکند. نسل من خوب میداند که همنسلهای شما چه سختیهایی را از سر گذراندهاند؛ جنگ، نداشتن پدر، از سر گذراندن درس و دانشگاه با وجود نظامی که تنبیه بدنی از طرف معلمان و والدین هنوز در آن رواج داشت. ما از تمام اینها باخبر هستیم. باخبریم از تلاشهای نسل شما برای مملکتی که بارها باید از صفر شروع میکرد.
مدتهاست که به خاطر علاقه به اعتقادات شما نسل سومیها از همنسلیهای خود دور افتادهام و این کنارهگیری من را به فردی منزوی، خجالتی و دور از اجتماع تبدیل کرده. باور کنید خود من هم شیوه و رفتار همنسلهای خودم را نمیپسندم، هرچند هم که تحت تاثیرشان شباهتهایی به آنها داشته باشم، متاسفم از اینکه نسل من نسلی نازپرورده است. متاسفم از اینکه نسل چهارمی هستم، اما چه چیز باعث میشود که من و نسل من چنین احساسی داشته باشیم. چرا نباید این بحثهای پوچ و بیمحتوا را که با عنوان «من خوبم تو بدی» مدام میان این دو نسل رد و بدل میشود، کنار بگذاریم و در ازای آن به فکر راه چاره باشیم؛ آنطور که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
نسل سومیهای عزیز، هنوز هم تکرار میکنم که شما لایق پرستش هستید، با وجود اینکه نسل شما نخواست یا نتوانست نسل بعد از خود را بشناسد. نسل سومیهای عزیز صدای شما به همه نسلها رسیده، شاید بهتر باشد قسمت کوچکی از راه را برای نسل بعد از خود باز کنید، آنچه را که میدانید به آنها بیاموزید و باورشان کنید و اطمینان داشته باشید که آنها در جواب محبت شما اندیشههای شما را به نسلهای بعد از شما انتقال خواهند داد و کوششهای شما را از یاد نخواهند برد. نسل سوم جاودانه خواهد شد.
بازدید:۶۹۸۶۴۷