یونیسف به جای اینکه آستینهایش را بالا بزند و به مشکلات جدی برسد، تصمیم گرفته فعالیت را به شکل زیرساختی آغاز کند. پس فعلا با دادن یک سری آمار و ارقام، نقاط بچه کش زمین را شناسایی کرده، یعنی همان جاهایی که به دلیل شرایط بد اقتصادی – محیطی، وضعیت کودکان در خطر است، حالا بعدا که وقت کرد، بهطور عملی به وضعیت این کودکان، اگر زنده باشند رسیدگی خواهد کرد. البته این فهرست فقط مخصوص کشورهای زیرخط قرمز نیست، آماری کلی است که میتوان کشورهای بهشتآسا را از میان آنها تشخیص داد. البته این کشورها آنقدر فیس و افادهای هستند که مهاجر نپذیرند، پس همان بهتر که بیشتر روی کشورهای ته جدول متمرکز شویم که اگر قصد سفر داشتیم، بدانیم به کجاها نرویم.
در این جدول چهها پیدا میشود؟
اولین ستون مربوط به آمار مرگ کودکان تا پیش از پنج سالگی است. این ستون را یونیسف از عمد تعبیه کرده تا اشک افراد دلنازک را دربیاورد. مثلا در افغانستان، همین کشوری که قرار بود با حمله آمریکا گلستان شود، سالانه ۲۵۷ کودک از هر ۱۰۰۰ کودک زیر پنج سال پرپر میشوند. احتمالا در حملات انتحاری.
ستون دوم حقیقتی بیرحمانهتر را بیان میکند؛ مرگ و میر نوزادان در بدو تولد. دل شنیدنش را دارید؟ همین همسایه بغلی، عراق، سالانه در آن از هر ۱۰۰۰ کودکی که متولد میشود، ۶۳ نوزاد در دم به بهشت میروند. حالا نوبت کمی شادی است. در ستون سوم سهم هر نفر از درآمد خام کشور به دلار بیان شده است. براین اساس اگر شما در اتریش به دنیا آمده بودید، سهمتان حدود ۴۲ میلیون تومان بود، البته در سال. که میشود به عبارتی ماهی حدود چهار میلیون تومان. بد نیست، نه؟
ستون بعدی امید به زندگی را نشان میدهد. تا حالا نام آنگولا را شنیدهاید؟ تصوراتی که عموم جامعه ما از این اسم دارند، تقریبا درست است؛ امید تولد در این کشور ۴۲ سال است. اگر میخواهید آنقدر پیر شوید که بهتان لقب فسیل بدهند و درضمن نوه و نتیجهتان را هم ببینید، بفرمایید بروید ژاپن؛ امید به زندگی ۸۳ سال. یا مثلا ایسلند، امید به زندگی ۸۲ سال یا میتوانید به کانادا، استرالیا، اسپانیا و فرانسه هم بروید، همه اینجاها امید به زندگیتان ۸۱ سال میشود.
ستون بعدی مربوط به این است که چند درصد افراد به مدرسه میروند، همان درصد باسوادهای خودمان. خدا را شکر وضعیت جهان بد نیست، کمکم همه یاد میگیرند اسمشان را بدون غلط بنویسند. مثلا فائزه را فائذه یا فرناز را فرناض ننویسند. فقط کشور چاد با میزان ۳۶ درصد آبروی زمین را برده.
اوضاع جهان از چه قرار است
خب، حالا ببینیم اگر میخواهیم در آینده قاچاقچی، دزد و «هریونی» شویم، بهتر است به کدام کشورها سری بزنیم. بزنیم یا نزنیم؟! اگر حال دنیا را ندارید، جواب نامهتان نیامده-چقدر من قدیمی فکر میکنم!- جواب اساماس تان نیامده، طرف رفته با یار دیگری، دچار یاس فلسفی شدهاید، جدیدا دوز قهوهتان رفته بالا، کتابهای صادق هدایت بیچاره را در کتابخانهتان ردیف کردهاید و عکس جغد بر دیوار خانه زدهاید و یک بسته آرسنیک در جیب دارید… دست نگه دارید! مقصد سوازیلند است، همهاش ۴۰ سال عمر میکنید. تا به سن عقل رسیدید میمیرید. البته فکر کنم یافتن این ناکجاآباد در نقشه سخت باشد، من که پیدایش نکردم.
اگر با احساس هستید و دلتان برای کودکان بشر میزند و دوست دارید کودکان معصوم را به آغوش بکشید و اشک سنگدلان را هم در آورید و خدمتی برای بشریت و نسل آینده انجام دهید، حتما به ژاپن، ایسلند و سنگاپور نروید؛ از هر هزار کودک تنها یکی در بدو تولد میمیرد، پا شوید و کمربندتان را سفت کنید و کوله را بیندازید روی کمر و راهی لیبریا یا ساحل عاج شوید. اگر دلتان برای مام میهن تنگ میشود، همین بغل مغلها هم میتوانید بروید، عراق و افغانستان که از هر ۱۰۰۰ تا نوزاد تازه متولد شده ۶۰ تا جانشان را از دست میدهند، بروید بهداشت رواج دهید، غذا به مادرهای باردار برسانید، از همه مهمتر آب سالم و تمیز. در افغانستان ۷۰ درصد مردم به آب پاکیزه دسترسی ندارند. غمباد کردم. بریم سر پول! که البته نداشتنش، درد مردم دنیا را از یاد آدم میبرد.
میگم من علاقه عجیبی به نروژ دارم! نگو آنجا نان مردم در روغن است، در واقع در روغن شنای پروانه میرود! بیا و ببین! اگر آنجا باشی سهمت از درآمد دولت، ماهانه چیزی حدود شش میلیون تومان است. یعنی سالی ۷۶ میلیون تومان پول داری. یعنی میتوانی در سال حدود ۳۰ بار تور ۱۴ روزه دور اروپا بروی و ایتالیا و فرانسه و هلند و آلمان را سیر کنی. شما سرتان بیشتر در خرج است، خودتان ببینید چهها که نمیشود کرد. اما خدا نصیب گرگ بیابان نکند سومالی را که هرچند موزهایش معروف است، اما آنجا باشی باید نان خالی سق بزنی، همهاش ماهی ۱۰ هزار تومان سهمت از دولت است. بله، قدر بدان!
اوضاع ما چطور است
یونیسف میگوید در ایران از هر هزار کودک زیر پنج سال ۳۳ نفر جان به جان آفرین تسلیم میکنند، اگر با گینه بیسائو مقایسه کنیم که نفس راحت باید بکشیم، چون از هر هزار تا ۱۹۸ نفر عمرشان به دنیا نیست، اما ما چه چیزمان از ژاپنیهای چشم بادامی کمتر است؟ همهاش سالی یک کودک زیر پنج سال.
یونیسف میگوید از هر هزار نوزاد ۱۹ تا در ایران نشکفته، پژمرده میشوند. در ایسلند فقط یک کوچولوی چشم آبی مامان. ایسلند نفت هم ندارد. یونیسف پیشبینی میکند که عزیزم خیالت راحت، کجا بهتر از ایران، راحت ۷۱ سال امید به زندگی داری، تا ۷۰ سالگی میتوانی همهاش […]، آن یک سال آخر بفرما حلالیت بطلب.
یونیسف میخندد و میگوید ما که مدام تبلیغ کارشناسی ارشد میکنیم دیگر معلوم است که همهمان دکتر و مهندس و اوووه بالاتر از اینها هستیم. چشم بد دور ۹۴ درصد مردم باسواد هستند.
جوانان ایران و دستان پرهُنر ایرانی
کلاغها حیوانات بیچارهای هستند، همیشه و همه جا مشغول توسری خوردن و سرزنش شدن هستند، اما مغرورند و آنقدر به کارهایشان ادامه میدهند تا بالاخره گنجشان را جمع کنند. شاید هم نکنند. حالا مهم نیست، حداقل روحیه کلاغی یک هنرمند قرن ۱۷ برای این ما شاید هم تاریخ ما خیلی به درد خورد. رامبرانت، نقاش مشهور هلندی که مثل کلاغ عتیقه جمع میکرد، همیشه سرزنش میشد تا آخرش تمام داراییهای زندگیاش را از دست داد. اما بین عتیقههای رامبرانت یک تابلو وجود داشت که برای ما خیلی مهم است؛ یک نگارگری مربوط به هنرمند ایرانی همدوره رامبرانت؛ رضا؛ خب، این برای مایی که همیشه باید عکس یک هنرپیشه معروف یا یک چیز مشابهی باشد، میتواند خیلی مهم باشد که حالا هم به همان داستانهای آبگوشتی و معماگونه هالیوودی تن بدهیم که عجب ماجرای عجیبی است، ماجرای رامبرانت و رضا. عجیب هست، ولی بیشتر بهانهای است برای دیدن این آثار. اتفاقا ماجرا از این طرف هم جالب است. دوره صفویه و مخصوصا شاه عباس مصادف است با رونق گرفتن تجارت و ورود کالاهای اروپایی به ایران. درست در همین زمان است که هنرمندان ایرانی با نقاشیهای اروپایی مواجه میشوند و در کارهایشان تغییراتی ایجاد میشود. شاید جالب باشد که ببینیم در زمانی که هنرمند ایرانی به نگارگری و نقاشی ایرانی مشغول است، در هلند چه خبر است و جالبتر از آن شباهت زیادی است که لحن هر دو هنرمند و اوج و فرود و سرنوشت و زندگیشان به هم دارد. هر دو به اوج توجه در بازار هنر میرسند، اما روحیه سرکش و لحن گزنده، هر دو را به زیر میکشد. آثار دوره آخر زندگی هر دو هنرمند از لحاظ لحن بسیار شبیه و بسیار دیدنی است. دوره اول زندگی رضا مصادف است با حضور او در دربار و گرفتن لقب عباسی از خود شاه. یکی از مهمترین تمایزهای رضا با قبلیهایش نمود اتفاقات و تحولات اجتماعی و سیاسی در آثار اوست. نگارگری بالا به اسم «یکهسوار و دو شکارچی» از این نمونههاست. در وسط تابلو یکهسوار میانسال را میبینیم که ناکام از شکار بازگشته و سر به زیر دارد. دو جوان در گوشه تابلو تفنگ به دست دارند و خنده به لب. ماجرا اشارهای است به جنگ چالدران که سپاه ایران با تیر و کمان یکباره با توپ و تفنگ سپاه عثمانی روبهرو میشود و شکست سختی میخورد. هلند قرن ۱۶ و ۱۷ هم یک تکان اقتصادی خورده و بازار هنر حسابی داغ است. هیچ کس هم قدرت و شهرت رامبرانت را ندارد. در همین دوره است که سفارشات پرتره تکی و جمعی از هر طرف برای او صادر میشود. رامبرانت هم اوضاع خوبی به هم میزند و شروع به جمعآوری همان عتیقهها میکند.
یک نقاشی داریم که یکی از شاهکارهای دوره اول رضاست؛ جوانی با سر و وضع آراسته و شاعری ژولیده. از همین جا میتوان گرایشات خاصی را در رضا دید. علاقه او به تصویرکردن افرادی مثل این شاعر ژولیده آخر کار دستش میدهد.
هلند در این دههها درگیر اختلاف مذهبی شدیدی میان کاتولیکها و پروتستانهاست. رامبرانت هم که یک پروتستان با عقاید خاص است، یهودیهای فقیر اطراف محل سکونتش را جمع میکند و از آنها تصویر میکشد. رامبرانت علاقه خاصی به کاراوادجو داشت که اصرار میکرد زشتی را کنار زیبایی نشان دهد. اثر بالا به اسم «باسمه صدسکهای» هم میزان جسارت رامبرانت و درک متفاوت او از زیبایی را نشان میدهد. ماجرای بیرونزدن رضا از دربار بسیار جالب است. تاریخنویسان میگویند که رضا فاسد شده و همنشین عیاشان و کشتیگیران شده است. اما ماجرا طور دیگری است. از شواهد مشخص است که رضا گرایش خاصی به یکی از فرقههای صوفیه داشته است. کشتیگیرها هم با دراویش و صوفیها در ارتباط نزدیکی بودهاند. از طرفی شاه عباس یکی از فرقههای صوفیه را قتل عام میکند. رضا از دربار بیرون میزند و خیابانگردی میکند. مضامین این دوره از آثار او بسیار متفاوتند. در یک عکس دیگر درویش میانسالی را میبینیم که در فضایی برهوتوار حیران است؛ انگار که خود آقا رضای نقاش.
عقاید خاص و اخلاق گزنده رامبرانت هم کار دستش میدهد و تمام بازارش را از دست میدهد، به دنبالش خانه و تمام زندگیاش را. همسرش هم فوت میکند. سلفپرترهای از رامبرانت وجود دارد که در اواخر عمرش کشیده است. هیچ تلاشی برای پوشاندن کاستیهای صورت و زیبا نشاندادن آن نشده. رامبرانت را میبینیم که قوی و مستحکم دارد به ما نگاه میکند؛ درست مثل یک انسان.
رضا تاب آن همه سرگشتگی را نمیآورد و با وساطت چند نفر به دربار برمیگردد. آثار این دوره رضا بسیار متفاوت با قبلیها هستند. طنز گزندهای به لحن رضا راه پیدا کرده است. در تصویری دیگر میزان اغراق او در تناسب اندام و اصرار او در به تصویر کشیدن نقش و نگارهای لباسها و اشیا بیانگر همین ماجراست. خرگوش روی جام هم چیز جدیدی است، انگار که رضا بخواهد خواب خرگوشی و غفلت این آدمها را به رخشان بکشد.
آثار رامبرانت یک اتوبیوگرافی کامل است. میتوان تمام تغییرات روحی و ذهنی او را در کارها مشاهده کرد. رامبرانت تخصص خاصی در تصویرکردن پارچهها و زرق و برق جواهرآلات داشت. اصرار داشت که در کشیدن پرترهها افراد را با تمام زینتهایشان تصویر کند؛ همانطور که خود آنها میخواستند. انگار که پرده از روح آنها برمیداشت، آینهای مقابلشان میگذاشت تا خودشان را خوب نظاره کنند.
قصه نیستم که بگویی
قصه ما به سر رسید، کلاغه هم خانهاش را از دست داد. اما قصدمان اصلا گفتن و شنیدن قصه پر آب چشم نبود. میدانم تا به حال پیش خودتان بارها فکر کردهاید که چرا نگارگری و نقاشی ایران اینطوری است؛ چرا همه چیز تخت است و چرا هیچ چیز شبیه واقعیت نیست؟ جواب اینجاست که تاریخ هنر بارها به ما اثبات کرده است درست و غلط در مورد چنین سؤالاتی اصلا وجود ندارد. مثلا پرسپکتیوی که بعد از رنسانس از اصول لاینفک نقاشی بود، بعدها دست و پاگیر شد و حسابی زیر سؤال رفت، یا نقاشی ژاپنی که هیچ محلی از توجه نداشت، چگونه توسط امپرسیونیستها ارزشمند تشخیص داده شد. از این لحاظ است که رفتار رضا بسیار مهم است. رضا با آثار اروپایی مواجه میشود، ولی همه چیز نقاشی ایران را به هم نمیریزد تا بتواند حرف جدید بزند؛ رضا زیرکانه لحن آثار را کپی میکند؛ اتفاقی که بعدها به صورت دیگری افتاد. حالا فارغ از درست و غلط این و آن، رفتار رضا چیزی است که باید به آن فکر کرد، خیلی زیاد.
بازدید :۴۴۳۶۲۱